کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاپو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قاپو
/qāpu/
معنی
در؛ در بزرگ؛ دروازه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
gate
-
جستوجوی دقیق
-
قاپو
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) دروازه .
-
قاپو
لغتنامه دهخدا
قاپو. (ترکی ، اِ) دروازه . (آنندراج ).
-
قاپو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qāpu در؛ در بزرگ؛ دروازه.
-
قاپو
واژهنامه آزاد
(ترکی، آذری) درب.
-
واژههای مشابه
-
عالی قاپو
لغتنامه دهخدا
عالی قاپو. (اِخ ) نام قصری است از قصور صفویه واقع در میدان شاه اصفهان . و دارای بنای عالی و مرتفع و تاریخی است که همه ساله مسافران و سیاحان خارجی از آن دیدن میکنند و بنابر مشهور تکمیل آن به دست شاه عباس بوده است . رجوع به اصفهان شود.
-
تخته قاپو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) ساکن در نقطة معین .
-
تخته قاپو
لغتنامه دهخدا
تخته قاپو. [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) دهقان . که در خانه زندگی کند. شهری . روستایی . روستانشین . حضری . قراری . شهرنشین . ساکن حضر. ساکن شهر. شهرباش . مَدَری ، مقابل بدوی و بادی و بادیه نشین .
-
علی قاپو
لغتنامه دهخدا
علی قاپو. [ ع َ ] (اِخ ) عالی قاپو. عمارتی است تاریخی در اصفهان . رجوع به اصفهان و به عالی قاپو شود.
-
داش قاپو
لغتنامه دهخدا
داش قاپو. (اِخ ) دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 42هزارگزی شمال باختری گرمی و 30 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل . جلگه ، دشت گرمسیر و دارای 83 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رود درآورد، محصول آنجا غلات و حبوبات ، شغل اهالی آن ...
-
تخته قاپو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] taxteqāpu ساکن شهر یا ده.
-
تخته قاپو کردن
لغتنامه دهخدا
تخته قاپو کردن . [ ت َ ت َ / ت ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) چادرنشینی را در مسکنی جای دادن و او را از بادیه گردی و جای بجای شدن به حضارت کشیدن .
-
جستوجو در متن
-
دروازه
واژگان مترادف و متضاد
باب، در، درب، قاپو
-
قپو
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ تر. ] (اِ.) = قاپو: دروازه .