کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قامت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قامت
/qāmat/
معنی
۱. قد؛ بلندی تنۀ آدمی.
۲. اندام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اندام، بالا، تنه، قد، هیکل
فعل
بن گذشته: قامت کشید
بن حال: قامت کش
دیکشنری
stature
-
جستوجوی دقیق
-
قامت
واژگان مترادف و متضاد
اندام، بالا، تنه، قد، هیکل
-
قامت
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . قامة ] (اِ.) قد، اندام ، تنة آدمی . ج . قامات .
-
قامت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ازع . قامة ] (اِ.) اذان خفیف که پس از اذان گویند.
-
قامت
لغتنامه دهخدا
قامت . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان برگشلو بخش حومه ٔشهرستان ارومیه . در 10500گزی خاور ارومیه و 2500گزی جنوب شوسه ٔ کلمانخانه به ارومیه واقع است . جلگه و معتدل مالاریائی است . 200 تن سکنه دارد. آب آن از شهرچای و محصولات آن غلات ، انگور، توتون ، چغندر...
-
قامت
لغتنامه دهخدا
قامت . [ م َ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ج 7 ص 19).
-
قامت
لغتنامه دهخدا
قامت . [ م َ ] (ع اِ) قامة. قد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندام . (ناظم الاطباء). بالا. بالای مردم . (مهذب الاسماء). رعنا و موزون از صفات آن است : قامت موزون . قامت رعنا. شمع، الف ، شجر، درخت ، لوا، خط استوا، نرگس ، از تشبیهات آن است . و با لفظ راست...
-
قامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قامة، جمع: قامات] qāmat ۱. قد؛ بلندی تنۀ آدمی.۲. اندام.
-
قامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: اقامَة] (فقه) qāmat اذان خفیف و کلماتی که در آغاز نماز میگویند؛ اقامه.〈 قامت بستن (زدن، گفتن): (مصدر لازم) به نماز ایستادن؛ قد قامتالصلوة گفتن.〈 قامت کردن: (مصدر لازم) = 〈 قامت بستن: ◻︎ بر در مسجد گذاری کن که پ...
-
قامت
دیکشنری فارسی به عربی
قوام
-
واژههای مشابه
-
کوتاه قامت
لغتنامه دهخدا
کوتاه قامت . [ م َ ] (ص مرکب ) کوتاه قد: عُنجُف ؛ کوتاه قامت درآمده اندام . (منتهی الارب ). و رجوع به کوتاه قد شود.
-
کشیده قامت
لغتنامه دهخدا
کشیده قامت . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . کشیده قد. بلندقد. بلندقامت . رشیق . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است خلیده بینی و چمچاخ و گنده فوز منم .سوزنی .
-
غریب قامت
لغتنامه دهخدا
غریب قامت . [ غ َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه قامت خوب و شگفت آوری دارد : لطیف جوهر و جانی ، غریب قامت و شکلی نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خوئی .سعدی (طیبات ).
-
هم قامت
لغتنامه دهخدا
هم قامت . [هََ م َ ] (ص مرکب ) هم قد. هم بالا. (یادداشت مؤلف ).
-
قامت بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) به نماز ایستادن .