کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قالع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قالع
لغتنامه دهخدا
قالع. [ ل ِ ] (اِخ ) کوه و وادی ای است میان بحرین و بصره . (معجم البلدان ج 7 ص 16).
-
قالع
لغتنامه دهخدا
قالع. [ ل ِ ] (ع اِ) دائرة القالع؛ دائره ای است در پشت اسب که در زیر نمد زین میماند و آن را ناپسند دانند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). دائره ای است ناپسند که در اسب و شمشیر یافت میشود. (از الجماهر ص 255).
-
قالع
لغتنامه دهخدا
قالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برکننده . || برکشنده . || برهنه کننده . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
دائره ٔ قالع
لغتنامه دهخدا
دائره ٔ قالع. [ ءِ رَ / رِ ی ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دائره ٔ پشت اسب که زیر نمد زین باشد و آن مکروه است . (منتهی الارب ): و هی العاشرة تکون فی الخیل و هی دائرة تکون تحت اللبد. قال ابن قتیبة: والعرب یکرهون هذه الدائرة. (صبح الاعشی ج 2 ص 29).
-
واژههای همآوا
-
قَالَا
فرهنگ واژگان قرآن
آن دو نفر گفتند
-
جستوجو در متن
-
مقلوع
لغتنامه دهخدا
مقلوع . [ م َ ] (ع ص ) امیر معزول . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). معزول و از کار خارج شده . || ازبیخ برکنده شده و از جای خود برداشته شده . (ناظم الاطباء). منتزع . (اقرب الموارد). || فرس مقلوع ؛ اسب که بر پشتش دایره ٔ قالع باشد. (منتهی ...
-
خرنوب نبطی
لغتنامه دهخدا
خرنوب نبطی . [ خ َ ب ِ ن َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ثمر نبات جنس بری خرنوب است و آن دو نوع می باشد: قسمی شبیه به خرنوب شامی و خاردار و ثمرش کوچکتر و بی طعم و بسیار قابض و آن را قرظ نامند و قسمی ثمر خاریست بقدر ذرعی و شاخه های او پراگنده و خارهای...
-
اسفیداج
لغتنامه دهخدا
اسفیداج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیده ٔ کاشغری گویند. (غیاث ). اسفیذاج ، بالکسر؛ سپیده و معرّب آن است ، و آن خاکستر قلعی است و اسرب ، اذا شدّد علیه ا...
-
ضفدع
لغتنامه دهخدا
ضفدع . [ ض ِ دِ / ض َ دَ / ض ُ دَ / ض ِ دَ ] (ع اِ) غوک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار). چغز. (منتخب اللغات ). کزو. (مهذب الاسماء). بَزغ . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). وزَغ . (منتخب اللغات ). وزق : ضفدع را اندر بعض شهرهای خراسان وزق گ...