کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قالة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قالة
لغتنامه دهخدا
قالة. [ ل َ ] (ع اِ) گفتار. سخن . گفتگو. || گفتگوی در شر. || زبان آوری در گفتار. (ناظم الاطباء).
-
قالة
لغتنامه دهخدا
قالة. [ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به قائل شود.
-
واژههای مشابه
-
قاله قاله
لغتنامه دهخدا
قاله قاله . [ ل َ ل َ ] (اِ مرکب ) در اصل قال قال بصیغه ٔ ماضی است و چون در شعر فارسی حرف آخر متحرک نمی آید جهت اظهار حرکت لام هاء به آن لاحق کرده و چنین استعمال نموده اند. (آنندراج ). قال قال . منازعة. مناقشة. (ناظم الاطباء) : رسوائی میرک کبابی عالم...
-
واژههای همآوا
-
غالط
لغتنامه دهخدا
غالط. [ ل ِ ] (ع ص ) خطاکننده . خطاکار. غلطکار. غلط مخصوص به منطق و غلت در حساب است و اسم فاعل آن غالط است . (از قطر المحیط). و رجوع به غلط شود.
-
غالة
لغتنامه دهخدا
غالة. [ غال ْ ل َ ] (ع اِ) مقداری از آب دریا که به ساحل کشیده شود. لغت یمنی است . (قطر المحیط).
-
قالت
لغتنامه دهخدا
قالت . [ ل َ ] (ع اِ) قال . در مقابل حال . حرکات و سکنات : و قالت و حالت آن بنده همه کرامات گردد. (اسرارالتوحید ص 235).قالت من نیمروزحالت من نیمشب تیغ کشد هندوئی تیر زند ناوکی .خاقانی .
-
غالط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qālet اشتباهکننده؛ خطاکار.
-
قالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قالة] [قدیمی] qālat ۱. سخن؛ گفتار.۲. سخن شایع میان مردم.
-
قَالَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
گفت
-
قَالَتِ
فرهنگ واژگان قرآن
گفت (در اصل "قَالَتْ " بوده که حرف "ت"به دليل رسيدن به ساکن حرکت گرفته است)
-
جستوجو در متن
-
ذوالخذمة
لغتنامه دهخدا
ذوالخذمة. [ ذُل ْ خ َ ذَ م َ ] (اِخ ) لقب عامربن معبدبن عامربن ملوح است . قاله ابن الکلبی . (از المرصع).
-
ذوالجبین
لغتنامه دهخدا
ذوالجبین . [ ] (اِخ ) لقب عمروبن ربیعةبن عمرو. قاله ابن الکلبی . (از المرصع ابن الاثیر).