کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قالب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قالب
/qāleb/
معنی
۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید.
۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند.
۳. شکل؛ هیبت.
۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ کالبد.
۵. واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره.
〈 قالب تهی کردن: [مجاز] مردن.
〈 قالب زدن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را در قالب درآوردن.
۲. [عامیانه، مجاز] جعل کردن؛ دروغ گفتن.
〈 قالب کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. چیزی را در قالب قرار دادن؛ قالبگیری کردن.
۲. [مجاز] فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گرانتر از قیمت واقعی به او فروختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. شکل، طرح، فرم، هیئت،
۲. بدن، تن، کالبد
۳. قطع
۴. بوتهزرگری
برابر فارسی
چارچوب
فعل
بن گذشته: قالب زد
بن حال: قالب زن
دیکشنری
bar, block, fitted, shape, slab, square, stamp, template
-
جستوجوی دقیق
-
قالب
واژگان مترادف و متضاد
۱. شکل، طرح، فرم، هیئت، ۲. بدن، تن، کالبد ۳. قطع ۴. بوتهزرگری
-
قالب
فرهنگ واژههای سره
چارچوب
-
قالب
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیکر، هیکل . 2 - شکل ، هیئت . 3 - آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش . 4 - واحدی برای قطعات بریدة معین ؛ قالب پنیر. 5 - جزو، رکن (علم عروض ). ؛ ~تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن...
-
قالب
لغتنامه دهخدا
قالب . [ ل َ / ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب ). شکل و هیأت .پیکر. هیکل . کالب . کلوب . (ناظم الاطباء). || آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد : قالب این خشت بر آتش فکن خشت نو از قالب دیگر بزن . نظامی .ترکیبات : قالب خشت . قالب ...
-
قالب
لغتنامه دهخدا
قالب . [ ل ِ ] (ع اِ) نزد شعرای پارس جزء و رکن رانامند و این لفظ بلفظ قلب نیز استعمال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به جزء در همین لغت نامه شود.
-
قالب
لغتنامه دهخدا
قالب . [ ل ِ ] (ع ص ) بسر احمر. (فهرست مخزن الادویه ). غوره ٔ خرمای سرخ . (منتهی الارب ). || شاة قالب ؛ گوسپندی که رنگش غیر رنگ مادر وی باشد. (منتهی الارب ).
-
قالب
دیکشنری عربی به فارسی
قالب (ريخته گيري) , شمش (طلا و نقره و فلزات) , بصورت شمش در اوردن , قارچ انگلي گياهان , کپک قارچي , کپرک , کپرک زدن , قالب , کالبد , با قالب بشکل دراوردن
-
قالب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قوالب] ‹کالب› qāleb ۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید.۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند.۳. شکل؛ هیبت.۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ کالبد.۵. واحد شمارش برای قطعات بریده شده ...
-
قالب
دیکشنری فارسی به عربی
حجم , قالب , کعکة , ممثلون , نموذج
-
قالب
واژهنامه آزاد
ماتریس.
-
واژههای مشابه
-
mould
قالب 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] محفظهای که به سیال یا مادۀ شکلپذیر، شکل دلخواه را میدهد
-
format
قالب 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ساختار تعریفشده برای ذخیرهسازی یا پردازش دادهها
-
information format, information presentation
قالب اطلاعاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] صورت و ظاهر اطلاعات که رسانه و شیوۀ ارائه را نیز در بر میگیرد
-
formatting
قالببندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] سازماندهی اطلاعات مطابق با مشخصات ازپیشتعیینشده و معمولاً برای پردازش رایانهای