کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قال
/qāl/
معنی
۱. گفتگو؛ گفتار.
۲. سروصدا و هیاهو.
〈 قالوقیل: گفتگوی مردم؛ گفتگوی درهموبرهم: ◻︎ از قالوقیل مدرسه حالی دلم گرفت / یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم (حافظ: ۷۰۲).
〈 قالومقال: ‹قالمقال› گفتگو؛ هیاهو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سخن، کلام، گفتگو، گفت
۲. بوتهزرگری
۳. قله ≠ حال
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قال
واژگان مترادف و متضاد
۱. سخن، کلام، گفتگو، گفت ۲. بوتهزرگری ۳. قله ≠ حال
-
قال
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - گفتار، سخن . 2 - (مص ل .) گفتن . ؛ ~قول هیاهو، قال و قیل . ؛ ~ و قیل هیاهو، سرو صدا. ؛ ~مقال گفتگو، همهمه . ؛ ~ چیزی را کندن کنایه از: تمام کردن ، به پایان رساندن . ؛ ~گذاشتن بیهوده منتظر گذاشتن .
-
قال
لغتنامه دهخدا
قال . (اِخ ) قریه ای در 583هزارگزی طهران میان خلج نو و داشاتان و آنجا ایستگاه راه آهن است .
-
قال
لغتنامه دهخدا
قال . (ع اِ) چوبکی است که کودکان با آن بازی میکنند. چوب که بر قله زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قله و بالای هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آغاز و ابتداء.(منتهی الارب ). || کوره ٔ قال دریچه و بوته ٔ زرگری است . از برای مصفا...
-
قال
لغتنامه دهخدا
قال . (ع اِ) گفتار. گفت . سخن . هر لفظ که از زبان درآید تمام باشد یا ناقص . قول . یا آنکه قول در خیر گویند و قال یا قیل یا قاله در شر. (ناظم الاطباء). || علم قال نزد متصوفه مباحثات علوم ظاهری خاصه فقه و حدیث . مجلس قال ؛ مجلس مباحثات مقابل مجلس حال و...
-
قال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [عامیانه] qāl ۱. گفتگو؛ گفتار.۲. سروصدا و هیاهو.〈 قالوقیل: گفتگوی مردم؛ گفتگوی درهموبرهم: ◻︎ از قالوقیل مدرسه حالی دلم گرفت / یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم (حافظ: ۷۰۲).〈 قالومقال: ‹قالمقال› گفتگو؛ هیاهو.
-
واژههای مشابه
-
قَالَ
فرهنگ واژگان قرآن
گفت
-
قال قال
لغتنامه دهخدا
قال قال . (اِ مرکب ) گفتگوی بسیار. || منازعه در گفتگو. (ناظم الاطباء).
-
زبان قال
لغتنامه دهخدا
زبان قال . [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سرایش . بر خلاف زبان حال . (ناظم الاطباء).
-
قال کردن
لغتنامه دهخدا
قال کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گفتگو کردن . گپ زدن . همهمه نمودن . حرف زدن . || نغمه خواندن . (ناظم الاطباء).
-
قال گذاشتن
لغتنامه دهخدا
قال گذاشتن .[ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت از کسی را در برابر عمل انجام شده قرار دادن . او را در قبول ضمانت یا کفالتی فریب دادن و خود از میانه جستن . رجوع به غال شود.
-
قال مقال
لغتنامه دهخدا
قال مقال . [ م َ ](اِ مرکب ، از اتباع ) قال و مقال . گفتگو. قال قال .
-
قال قاچی
لغتنامه دهخدا
قال قاچی .(اِخ ) دهی از دهستان انزل بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . در 67هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 14هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهپور به ارومیه . کوهستانی و در کنار دریاچه و معتدل مالاریائی است . 520 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غلات ، چ...
-
قال قانلو
لغتنامه دهخدا
قال قانلو. (اِخ ) دهی از دهستان آجر بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 70هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 31هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ میاندوآب به شاهین دژ واقع و کوهستانی و معتدل است . 90 تن سکنه دارد. آب آن از رود آجرلو و محصول آن غلات ، نخود، بزرک و شغل اهالی ...