کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاقم پوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاقم پوش
لغتنامه دهخدا
قاقم پوش . [ ق ُ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدپوش . (آنندراج ) : به صبح قاقم پوش و به شام اکسون باف به صلح آب فشان و به خشم آتشبار.عرفی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
قاقم عارض
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ) (ص مر.) سپیدروی زیبا.
-
دریای قاقم
لغتنامه دهخدا
دریای قاقم . [ دَرْ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) بحرالقرزم . خزر. رجوع به خزر و بحرالقرزم ذیل بحر شود.
-
قاقم آوردن
لغتنامه دهخدا
قاقم آوردن . [ ق ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از روز آوردن . (آنندراج ).
-
قاقم اندام
لغتنامه دهخدا
قاقم اندام . [ ق ُ اَ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق صبیح . (آنندراج ) : قاقم اندام را اشارت کردتا شود سوی پرده راه نورد.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
قاقم عارض
لغتنامه دهخدا
قاقم عارض . [ ق ُ رِ ] (ص مرکب ) سپیدرو و زیبا : ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه من که باشم تا کمان او کشد بازوی من .خاقانی .
-
قاقم نمای
لغتنامه دهخدا
قاقم نمای . [ ق ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدنمای و روشن نمای باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
پوست قاقم
دیکشنری فارسی به عربی
فرو القاقم
-
خز قاقم
دیکشنری فارسی به عربی
فرو القاقم
-
قاقم انگشت نما
لغتنامه دهخدا
قاقم انگشت نما. [ ق ُ م ِ اَ گ ُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قاقمی که موی دراز بقدر انگشت دست دراز دارد. از شرح قران السعدین . (آنندراج ). || پوست قاقمی باشد که با دم آن باشد که بصورت انگشت میباشد و دم داشتن آن دلیل اصالت بوده باشد. (غی...
-
جستوجو در متن
-
حله پوش
لغتنامه دهخدا
حله پوش . [ ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ حله و لباس نو و فاخر : صبا از زلف و رویش حله پوش است گهی قاقم گهی قندزفروش است . نظامی .سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سورو یلبسون ثیاباً شنیدم از لب حور.نظام قاری (دیوان ص 32).
-
دله
لغتنامه دهخدا
دله . [ دَ ل َ /ل ِ ] (اِ) جانوری است که آنرا قاقم گویند و گربه ٔ صحرایی را هم گفته اند و معرب آن دلق است . (از برهان ). ابن مِقرض ، و آن جانورکیست قاتل و کشنده ٔ کبوتر و نوعی موش بحساب می آید که در فارسی آنرا دله خوانند. (از تاج العروس ذیل مقرض ).رو...
-
قندز
لغتنامه دهخدا
قندز. [ ق ُ دُ ] (اِ) نام جانوری است شبیه به روباه و بعضی گویندجانوری است شبیه به سگ و در ترکستان بسیار است و بعضی دیگر گویند سگ آبی است و آش بچه ها که جُند بیدسترباشد، خصیه ٔ اوست . (برهان ). قندز = قندوز ترکی . (فهرست مخزن الادویه ) قندس . (فرهنگ د...