کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قافیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قافیه
/qāfiye/
معنی
۱. پشت گردن؛ پس گردن.
۲. آخر چیزی.
۳. (ادبی) یک مصوت یا رشتهای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراعهای یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معنی واحد نباشد، مانند «ﺴَﺖ» در این شعر: ای نرگس پرخمار تو مست / دلها ز غم تو رفت از دست، و یا « َر» در این شعر: زلف تو تکیه بر قمر دارد / لب تو لذت شکر دارد (انوری: ۸۰۰)؛ پساوند؛ سرواده. Δ در بیت اخیر کلمۀ «دارد» ردیف است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
rhyme
-
جستوجوی دقیق
-
قافیه
فرهنگ فارسی معین
(فِ یَ یا یِ) [ ع . قافیة ] 1 - (اِفا.) از پی رونده . 2 - (اِ.) حرف یا کلمة آخر بیت در شعر. ؛ ~را باختن کنایه از: مغلوب شدن ، فرصت را از دست دادن . ؛ ~به کسی تنگ شدن کنایه از: به زحمت و دردسر افتادن .
-
قافیه
لغتنامه دهخدا
قافیه . [ ی َ / ی ِ ] (ع اِ) مشتق از قفو. (آنندراج ). پس گردن . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). || ازپی رونده . (آنندراج ): اتیته علی قافیته ؛ ای علی اثره . || پس آوند . سرواده . (ناظم الاطباء). در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مشا...
-
قافیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قافیَة (= آخر چیزی)، جمع: قَوافی] qāfiye ۱. پشت گردن؛ پس گردن.۲. آخر چیزی.۳. (ادبی) یک مصوت یا رشتهای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراعهای یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار، تکرار یک کلمه با معن...
-
قافیه
دیکشنری فارسی به عربی
قافية
-
قافیه
واژهنامه آزاد
بند واژه ،بند برابر با بیت که بهم پیوسته است می باشد
-
واژههای مشابه
-
قافیة
لغتنامه دهخدا
قافیة. [ ی َ ] (ع اِ) رجوع به قافیه شود.
-
قافية
دیکشنری عربی به فارسی
قافيه , پساوند , شعر , سخن قافيه دار , نظم , قافيه ساختن , هم قافيه شدن , شعر گفتن , بساوند
-
غیاث قافیه
لغتنامه دهخدا
غیاث قافیه . [ ث ِ ی َ ] (اِخ ) شاعر هرات بود. وجه تسمیه ٔ او به «قافیه » این بود که غزل یا قصیده ای را بدون توجه به قافیه میسرود و اگر شخص دیگری قافیه ای پیدا میکرد که او نگفته بودبا زر آن را میخرید و در شعر خود داخل میکرد. دو بیت زیر از اشعار او در...
-
هم قافیه
لغتنامه دهخدا
هم قافیه . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) دوشعر که قافیه ٔ آنها یکی باشد. رجوع به قافیه شود.
-
قافیه ٔ شایگان
لغتنامه دهخدا
قافیه ٔ شایگان . [ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قافیه ای که مشتمل باشد بر ایطای جلی که حرف زائد را با اصلی قافیه گردانند چنانکه دلیران و مردمان را با جان و زمان یا آهنین و رنگین را با نسرین و چین یا خندان و گریان را با کمان و مکان یا خوردن...
-
قافیه اندیشیدن
لغتنامه دهخدا
قافیه اندیشیدن . [ ی َ / ی ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از به فکر فرورفتن است : قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من .مولوی .
-
قافیه اندیش
لغتنامه دهخدا
قافیه اندیش . [ ی َ / ی ِاَ ] (نف مرکب ) آنکه قافیه سازد. شاعر : خوش نشین ای قافیه اندیش من قافیه ی ْ دولت توئی در پیش من .مولوی .
-
قافیه سنج
لغتنامه دهخدا
قافیه سنج . [ ی َ / ی ِ س َ ] (نف مرکب ) شاعر. (ناظم الاطباء). ناظم . ناقد شعر. موزون طبع : مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد به غزلهای پهلوی . حافظ.ج ، قافیه سنجان . شاعران . (ناظم الاطباء). شعرا. (انجمن آرا). مردمان موزون طبع. (آنند...
-
قافیه سنجی
لغتنامه دهخدا
قافیه سنجی . [ ی َ / ی ِ س َ ] (حامص مرکب ) علم شعر. (ناظم الاطباء). نقدالشعر. شعرگوئی . (ناظم الاطباء).