کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قافله سالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قافله سالار
/qāfelesālār/
معنی
رئیس قافله؛ سرپرست کاروان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قافله سالار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص مر.)کاروانسالار، سردار قافله .
-
قافله سالار
لغتنامه دهخدا
قافله سالار. [ ف ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کاروانسالار. بارسالار. سردار قافله : هرچه خلاف آمد عادت بودقافله سالار سعادت بود. نظامی .ای قافله سالار چنین گرم چه رانی آهسته که در کوه و کمر بازپسانند. سعدی .پیشوای دو جهان قافله سالار وجودکوست مقص...
-
قافله سالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qāfelesālār رئیس قافله؛ سرپرست کاروان.
-
واژههای مشابه
-
قافلة
دیکشنری عربی به فارسی
کاروان , قافله , بدرقه , همراه رفتن , بدرقه کردن
-
قافِلَه
لهجه و گویش بختیاری
qâfela قافله، کاروان.
-
هم قافله
لغتنامه دهخدا
هم قافله . [ هََ ف ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) همراه . هم عنان : ای زخمگه ملامت من هم قافله ٔ قیامت من . نظامی . || نظیر. برابر : هم طارم آفتاب ، رویش هم قافله ٔ عبیر، مویش .نظامی .
-
قافله زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)راهزن ، دزد.
-
قافله خوار
لغتنامه دهخدا
قافله خوار. [ ف ِ ل َ / ل ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که قافله را به کام خود میکشد. قافله اوبار : قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و قافله خوار است .ناصرخسرو.
-
قافله زن
لغتنامه دهخدا
قافله زن . [ ف ِ ل َ / ل ِزَ ] (نف مرکب ) دزد قافله . قاطعالطریق : قافله زن یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم .نظامی .
-
قافله کش
لغتنامه دهخدا
قافله کش . [ ف ِ ل َ / ل ِک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه قافله را راهنمائی کند.
-
قافله گاه
لغتنامه دهخدا
قافله گاه . [ ف ِ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) جای فرودآمدن قافله . || کنایه از دنیا که جای آمدن و رفتن است : پست منشین که ترا روزی ز این قافله گاه گرچه دیر است همان آخر برباید خاست . ناصرخسرو.از بس دل مردم به رهت چشم براه است در کوی تو هر نقش قدم قافله گاه...
-
امیر قافله
لغتنامه دهخدا
امیر قافله . [ اَ رِ ف ِ ل َ/ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس کاروان .
-
bandwagon bias
سوگیری قافلهوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] گرایش به باوری غالب یا انجام کاری به دلیل وجود گرایش عمومی
-
شریک دزد و رفیق قافله
فرهنگ گنجواژه
همراه خیانتکار.