کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاعدهای1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
basal1, radical
قاعدهای1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخشی از گیاه که در پایین یا در قاعدۀ یک ساختار قرار دارد
-
واژههای مشابه
-
قاعده
واژگان مترادف و متضاد
۱. آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه ۲. اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده ۳. حیض، رگل، عادت ۴. ضابطه، قانون، نسق، نظم
-
base 5
قاعده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در یک شکل هندسی، ضلع یا وجهی که ارتفاع بر آن وارد میشود
-
قاعده
فرهنگ واژههای سره
هنجار
-
قاعده
فرهنگ فارسی معین
(عِ دَ یا دِ) [ ع . قاعدة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قاعد. 2 - پایه ، اساس . ج . قواعد. 3 - (ص .) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید.
-
قاعدة
لغتنامه دهخدا
قاعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || (اِ) اصل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بنیاد. (آنندراج ) (زمخشری ). بنیاد دیوار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : سپاه بی حد بود و سلاح بی مر بودولیک قاعده ٔ ملک تو خدای نهاد. مسعودسعد.چون نماند خانه ...
-
قاعدةً
لغتنامه دهخدا
قاعدةً. [ ع ِ دَ تَن ْ ] (ع ق ) قانوناً. اساساً. اصلاً.
-
قاعدة
دیکشنری عربی به فارسی
پايه , مبنا , پايگاه , اساس , ماخذ , زمينه , بنيان , بنياد , ديکته کردن , با صداي بلند خواندن , امر کردن , قاعده , دستور , حکم , بربست , قانون , فرمانروايي , حکومت کردن , اداره کردن , حکم کردن , گونيا
-
قاعده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قاعدَة، جمع: قَواعِد] qā'ede ۱. روش؛ شیوه.۲. = قانون۱۳. (صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است.۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل.
-
قاعده
دیکشنری فارسی به عربی
تنظيم , قاعدة , نظرية
-
base area
مساحت قاعده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] مجموع سطوح بدون پَسارگیر و روبهعقب در جسم آئرودینامیکی
-
Ampere's rule
قاعدۀ آمپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] قاعدهای که به موجب آن اگر ناظری در جهت جریان الکتریکی حرکت کند، جهت خطوط میدان مغناطیسی را پادساعتگَرد خواهد یافت
-
allocation rule
قاعدۀ انتساب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آمار] قاعدهای در تحلیل ممیزی که یک مشاهدۀ جدید را به یکی از جامعهها منتسب میکند
-
lever rule, lever law
قاعدۀ اهرم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] [فیزیک] روشی برای تعیین مقدار هریک از فازها در ناحیهای دوفازه با استفاده از نمودار فاز [شیمی] قاعدهای که براساس آن مقادیر نسبی دو فاز a و b در حالت تعادل به یکدیگر مرتبط میشوند