کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قاعد
/qā'ed/
معنی
۱. نشیننده؛ نشسته.
۲. زنی که از شوهر و فرزند بازمانده و بچه نیاورد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاعد
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) نشسته . 2 - کسی که از رفتن به جنگ خودداری کرده . 3 - (ص .) زنی که دیگر حیض نشود.
-
قاعد
لغتنامه دهخدا
قاعد. [ ع ِ ] (ع ص ) جالس . نشسته . (غیاث ). نشیننده . مقابل قائم : گر به خدمت قائمی خواهی منم ور نمی خواهی به حسرت قاعدی . سعدی .|| آنکه بجنگ نشده است ، مقابل مجاهد : فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً. (قرآن 95/4). || گروهی از خوارج . || نه...
-
قاعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: قُعُود] [قدیمی] qā'ed ۱. نشیننده؛ نشسته.۲. زنی که از شوهر و فرزند بازمانده و بچه نیاورد.
-
واژههای همآوا
-
قائد
فرهنگ نامها
(تلفظ: qā’ed) (عربی) آن که جمعی از مردم را رهبری میکند ، رهبر ، پیشرو ، پیشوا ؛ (در قدیم) رئیس قافله، کاروان سالار ؛ (در قدیم) (در نجوم) نام ستارهای در انتهای دُم صورت فلکی دُب اکبر .
-
قائد
لغتنامه دهخدا
قائد. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش .پیشرو. (منتهی الارب ) : آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت ... قائد الغر المحجلین ... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه ).طعمه میجوئی اوست رائد توراه می پوئی اوست قائد تو. اوحدی ...
-
قائد
لغتنامه دهخدا
قائد. [ءِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
قعاد
لغتنامه دهخدا
قعاد. [ ق ِ ] (ع اِ) زوجه . (اقرب الموارد).
-
قعاد
لغتنامه دهخدا
قعاد. [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی در ستورکه در رانهای وی پدید آید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن درد که شتر را بگیرد در سرین . (مهذب الاسماء). || بیماریی است که صاحب خود را فرونشاند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اقعاد. زمین گیری .
-
قائد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: قُوّاد و قادَة، جمعالجمع: قادات] ‹قاید› qā'(y)ed ۱. جلودار؛ پیشوا.۲. [قدیمی] سردار؛ فرماندهِ سپاه.
-
جستوجو در متن
-
قاعدون
لغتنامه دهخدا
قاعدون . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد در حالت رفعی . رجوع به قاعد شود.
-
قُعُودٌ
فرهنگ واژگان قرآن
نشستن (اگر مصدر باشد)- نشسته ها (جمع قاعد)
-
جالسة
لغتنامه دهخدا
جالسة. [ ل ِ س َ ] (ع ص ) تأنیث جالس . نشسته . قاعد.
-
قاعدین
لغتنامه دهخدا
قاعدین . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد در حالت نصبی و جری : فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً. (قرآن 95/4). رجوع به قاعد شود.