کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاط
لغتنامه دهخدا
قاط. [ قاطط ] (ع ص ) نرخ گران .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال وردنا ارضاً قاطاً ای غالیاً سعرها؛ وارد شدیم در زمینی که گران بود نرخهای آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
قره قاط
لغتنامه دهخدا
قره قاط. [ ق َ رَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) میوه ٔ گرد ذغال اخته است . ذغال اخته گیاهی است که اقسام متعدد دارد، بعضی از میوه های آن کروی و بعضی دراز است .گرد آن را قره قاط نامند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 252).
-
قره قاط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قراقاط، قرغات› (زیستشناسی) qareqāt ۱. درختچهای با برگهای نوکتیز و گلهای سفید یا صورتی.۲. میوهای سرخ تیره، گوشتدار، و ترشمزه که آن را میپزند و میخورند.
-
قاط و قوط
لغتنامه دهخدا
قاط و قوط. [ طُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) غوغا. کب کب . (از فرهنگ رازی ). قارت و قورت .
-
قاط و قوط
فرهنگ گنجواژه
قارت و قورت.
-
قوط و قاط
فرهنگ گنجواژه
قارت و قورت.
-
واژههای همآوا
-
غات
لغتنامه دهخدا
غات . (اِخ ) رات . مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: قصبه ٔ مرکز قضائی است در طرابلس غرب در 395 هزارگزی جنوب غربی مرزوق که مرکز لوای سنجاق ولایت فزان است . و در 582 هزارگزی جنوب غدامس در 24 درجه و 37 دقیقه ٔ عرض شمالی و هفت درجه و 57 دقیقه و 30 ثانیه ٔ ط...
-
غات
لغتنامه دهخدا
غات . (اِخ ) سلسله ای از کوههای هند که اوائل دشت دکن را در ساحل بحر عمان (غات غربی ) و در ساحل خلیج بنگاله (غات شرقی ) را تشکیل میدهد.
-
غاط
لغتنامه دهخدا
غاط. (ع اِ)گروه . || زمین پست فراخ . (منتهی الارب ).
-
قات
لغتنامه دهخدا
قات . (اِ) گیاهی است که در مشرق آفریقا میروید. برگهای باطراوت آن دارای بوی خوشی است .و محتوی ماده ٔ مخدّر میباشد. (الموسوعة العربیه ).
-
قعط
لغتنامه دهخدا
قعط. [ ق َ ] (ع اِ) گوسپندان بسیار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قعط
لغتنامه دهخدا
قعط. [ ق َ ] (ع اِمص ) بستن و تنگ کردن . || عمامه بستن . || سخت تنگ گرفتن بر غریم . || بددل شدن . (منتهی الارب ). || ضبط و نگاه داشتن . (اقرب الموارد). || فروتن و خوار گردیدن . (منتهی الارب ). || خشم گرفتن . || سخت بانگ و فریاد کردن . || سخت راندن ست...
-
قعط
لغتنامه دهخدا
قعط. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) ذلیل و زبون و خوار شدن . (اقرب الموارد).