کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاضی ابن جماعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاضی ابن جماعة
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن جماعة. [ اِ ن ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبدالرحیم یا عبدالرحمن بن محمدبن سعد یا محمدبن ابراهیم بن سعداﷲبن جماعة، ملقب به برهان الدین و معروف به ابن جماعة. رجوع به الدررالکامنة ج 1 ص 38 و ابن جماعة ابراهیم شود.
-
قاضی ابن جماعة
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن جماعة. [ اِ ن ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) عبد العزیزبن محمدبن ابراهیم بن سعداﷲبن جماعةبن صخر یا جماعة علی بن حارم بن صخربن حجر حموی کنانی شافعی ، ملقب به عزالدین و مکنی به ابوعمر. از افاضل شافعی اواسط قرن هشتم هجری و قاضی القضاة مصر و شام و نیکومحضر ...
-
قاضی ابن جماعة
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن جماعة. [ اِ ن ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بدر، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به بدرالدین . رجوع به الدرر الکامنةو قاموس الاعلام ج 1 ص 615 و ابن جماعة بدرالدین شود.
-
قاضی ابن جماعة
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن جماعة. [ اِ ن ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) محمدبن ابی بکربن عبدالعزیز شافعی و مشهور به ابن جماعة. رجوع به هدیة الاحباب ص 42 و روضات ص 748 و ریحانة الادب ج 5 ص 290 و ابن جماعة ابوعبداﷲ محمد شود.
-
قاضی ابن جماعة
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن جماعة. [ اِ ن ُ ج َ ع َ] (اِخ ) عبادبن جماعة شافعی قاضی دمشق بوده . وی به سال 786 هَ . ق . به همراهی قاضی برهان الدین مالکی به قتل شهید اول فتوی داد و در اواخر قرن هشتم زنده بوده است . (هدیة الاحباب ص 52) (ریحانة الادب ج 5 ص 289).
-
واژههای مشابه
-
قاضي
دیکشنری عربی به فارسی
قضاوت کردن , داوري کردن , فتوي دادن , حکم دادن , تشخيص دادن , قاضي , دادرس , کارشناس , رءيس کلا نتري , رءيس بخش دادگاه
-
کلاته قاضی
لغتنامه دهخدا
کلاته قاضی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کلاته قاضی
لغتنامه دهخدا
کلاته قاضی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کلاته قاضی
لغتنامه دهخدا
کلاته قاضی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . در دامنه واقع شده و معتدل است . سکنه 132 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات و خشکبار است و شغل مردم زراعت و گله داری ،و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
-
کلان قاضی
لغتنامه دهخدا
کلان قاضی . [ ک َ ] (اِخ ) خواجه ... به گفته ٔ مؤلف مجالس از قضات هرات و پدر مولانا وصلی شاعر بود که همه ٔمردم هرات در عقل و رای او را مسلم می دارند. (از مجالس النفائس ص 102). و رجوع به همین کتاب ص 274 شود.
-
کوشک قاضی
لغتنامه دهخدا
کوشک قاضی . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فساست و 2600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
علی قاضی
لغتنامه دهخدا
علی قاضی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) وی از قضات بود و در ربیعالاَّخر سال 776 هَ . ق . که سلطان اویس در بستر بیماری بوداو و ارکان دولت بر بالین او رفتند و طلب وصیت کردند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 242 و 243 شود.
-
علی قاضی
لغتنامه دهخدا
علی قاضی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) وی از مقربان امیرحسن بیک بود و در سال 874 هَ . ق . به رسم رسالت از جانب امیرحسن بیک به نزد ابوالغازی سلطان حسین میرزا آمد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 142 شود.
-
فاضل قاضی
لغتنامه دهخدا
فاضل قاضی . [ ض ِ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به قاضی فاضل شود.