کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاضي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قاضي
معنی
قضاوت کردن , داوري کردن , فتوي دادن , حکم دادن , تشخيص دادن , قاضي , دادرس , کارشناس , رءيس کلا نتري , رءيس بخش دادگاه
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاضي
دیکشنری عربی به فارسی
قضاوت کردن , داوري کردن , فتوي دادن , حکم دادن , تشخيص دادن , قاضي , دادرس , کارشناس , رءيس کلا نتري , رءيس بخش دادگاه
-
واژههای مشابه
-
قاضی
واژگان مترادف و متضاد
حاکم، حکم، دادرس، داور، دیان، فیصل
-
قاضی
فرهنگ واژههای سره
دادرس، دادور، داور
-
قاضی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) داور و حکم کننده . ؛تنها به ~ رفتن کنایه از: به سخن و عقیدة مخالف توجه نکردن .
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) ابراهیم اسنوی شافعی نحوی . صاحب بغیة گوید: وی دانشمندی است فقیه و نحوی و بسیار هوشیار که فقه را نزد بهاء قفطی و اصول را نزد شمس اصفهانی و نحو را نزد بهاء نحاس آموخت و متصدی منصب قضاء سیوط و اخیم و قوص گردید. او دارای عقیده ٔ پاک و روشی ...
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) ابراهیم کواکبی . رجوع به قاضی کواکبی شود.
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) ابراهیم بن عبدالرحیم یا عبدالرحمن بن محمدبن سعداﷲ یا محمدبن ابراهیم بن سعداﷲبن جماعة، ملقب به برهان الدین و معروف به ابن جماعة. رجوع به ابن جماعة ابراهیم شود.
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) اسماعیل بن اسحاق . رجوع به اسماعیل بن اسحاق شود.
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) ایاس بن معاویةبن مره یا قرةبن ایاس بن هلال مزنی ، مکنی به ابوواثله . در فقه و حدیث اعلم زمان خود و در خلافت عمربن عبدالعزیز به قضاوت بصره منصوب و در فطانت و فراست و هوش و ذکاوت و فصاحت بی بدل بلکه ضرب المثل اذکی من ایاس از امثال دائره ٔ...
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) حسن بن احمدبن زید. رجوع به قاضی اسطخری شود.
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) حسن بن عبداﷲبن مرزبان . رجوع به قاضی سیرافی حسن شود.
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) حسن بن علی بن امراﷲ، مکنی به ابن الحنائی . رجوع به ابن الحنائی حسن شود.
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) حسن بن محمدبن محمد. رجوع به قاضی چلپی حسن شود.
-
قاضی
لغتنامه دهخدا
قاضی . (اِخ ) حسن بن منصوربن ابی القاسم . رجوع به قاضی خان حسن شود.