کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاصداً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاصداً
لغتنامه دهخدا
قاصداً. [ ص ِ دَن ْ ](ع ق ) عمداً. قصداً. از روی عمد و قصد : چو هستی است مقصد در او نیست گردم که از خود در آن قاصدا میگریزم .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
قَاصِداً
فرهنگ واژگان قرآن
کلمه قصد به معناي وسط و ميانه است اين است که خيلي دور و طولاني نباشد ، بلکه براي مسافر آسان و نزديک باشد .
-
واژههای همآوا
-
قَاصِداً
فرهنگ واژگان قرآن
کلمه قصد به معناي وسط و ميانه است اين است که خيلي دور و طولاني نباشد ، بلکه براي مسافر آسان و نزديک باشد .
-
جستوجو در متن
-
دستی دستی
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ)(ق مر.)1 - عبث ،بیهوده . 2 - عامداً، قاصداً.
-
تعمداً
لغتنامه دهخدا
تعمداً. [ ت َ ع َم ْ م ُ دَن ْ ](ق ) دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده .(ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً.
-
دستی دستی
لغتنامه دهخدا
دستی دستی . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) عامداً. عمداً. بعمد. قاصداً. قصداً. بقصد. عالماً. به اراده ٔ خود. بی اجبار. دستی . و رجوع به دستی شود.
-
مروع
لغتنامه دهخدا
مروع . [ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَوع . رجوع به روع شود. ترسانیده شده . (غیاث ). ترسیده . بیم کرده : قاصداً آن روز بیوقت آن مروع از خیالی کرد با خانه رجوع .مولوی (مثنوی ج 4 ص 287).
-
دس دس کردن
لغتنامه دهخدا
دس دس کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول شیرخوارگان ، چپه زدن . چپک زدن . || دست دست کردن . طول دادن . به تعویق افکندن . وقت سپوختن . مماطله کردن . اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن .
-
کتابه
لغتنامه دهخدا
کتابه . [ ک ِ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) کُتابه . (آنندراج ). آنچه به خط جلی نسخ یا نستعلیق یا خط طغرا بر مساجد و مقابر و دروازه ٔ امرا نویسند و یا نقش کنند. (غیاث اللغات ). این لغت را صاحب مؤیدالفضلاء در سلک لغات فارسی نوشته است بمعنی خطی که آن را بقل...
-
سبط الشهید
لغتنامه دهخدا
سبط الشهید. [ س ِ طُش ْ ش َ ] (اِخ ) شیخ علی بن محمدبن حسن صاحب معالم ابن شهید ثانی جبل عاملی اصفهانی . از اکابر علمای وقت خود بود و در علم و فضل تبحر و تحقیق و شهرت داشت . و از معاصران ملا محسن فیض و محقق سبزواری بود. در اوان جوانی از بلاد خود جبل ع...
-
عمداً
لغتنامه دهخدا
عمداً. [ ع َ دَن ْ ] (ع ق ) بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار. (ناظم الاطباء). اگر در امری ناکردنی جرأت نمایند و قصد را در آن مدخلی بود، چنانچه گویم فلان مرضی مهلک نداشت که بمیرد، لیکن عمداً زهر خورد و بمرد، پس عمداً است ، و اگر جرأت و قصد را در آن...
-
هستی
لغتنامه دهخدا
هستی . [ هََ ] (حامص ، اِ) وجود. بودن . بود. حیات . زندگی . (یادداشت به خط مؤلف ) : خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژّی و کاستی . فردوسی .از اوی است پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان . فردوسی .به هستی ّ یزدان گوایی دهندروان تو را آشنایی ده...