کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاسط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قاسط
/qāset/
معنی
۱. بازگردنده از حق.
۲. جابر؛ ستمکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاسط
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ظالم ، ستمکار. 2 - بازگردنده از حق . ج . قاسطین .
-
قاسط
لغتنامه دهخدا
قاسط. [ س ِ ] (اِخ ) ابن هنب . نام پدر قبیله ای است از عرب . (منتهی الارب ).
-
قاسط
لغتنامه دهخدا
قاسط.[ س ِ ] (ع ص ) جابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ستمکار. (منتهی الارب ). بیدادگر. (مهذب الاسماء). جورکننده . جائر. ظالم . || بازگردنده ازحق . (ناظم الاطباء). ج ، قاسطون . (مهذب الاسماء) : و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطباً. (قرآن 15/72). || (از...
-
قاسط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: قُسّاط] [قدیمی] qāset ۱. بازگردنده از حق.۲. جابر؛ ستمکار.
-
واژههای همآوا
-
غاصة
لغتنامه دهخدا
غاصة. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائص . درآب فروروندگان . (اقرب الموارد).
-
قعثة
لغتنامه دهخدا
قعثة. [ ق َ ث َ ] (ع مص ) کم دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قعث له من الشی ٔ قعثاً و قعثة؛ حفن له حفنة، ای اعطاه قلیلاً. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
قاسطون
لغتنامه دهخدا
قاسطون . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاسط در حالت رفعی . رجوع به قاسط شود.
-
علاة
لغتنامه دهخدا
علاة. [ ع َ ] (اِخ )کوهی است در دیار نمربن قاسط. (از معجم البلدان ).
-
صادف
لغتنامه دهخدا
صادف . [ دِ] (اِخ ) اسب قاسط جشمی و اسب عبداﷲبن حجاج ثعلبی .
-
غفیلة
لغتنامه دهخدا
غفیلة. [ غ ُ ف َ ل َ ](اِخ ) ابن قاسط. رجوع به غفیلة (بطنی از عرب ) شود.
-
لهیم
لغتنامه دهخدا
لهیم . [ ل ُ هََ ] (اِخ ) بطنی است از ارض به جزیره ای در مغرب تکریت . و آن آبی است نمربن قاسط را. (از معجم البلدان ).
-
خوتعة
لغتنامه دهخدا
خوتعة. [ خ َ ت َ ع َ ] (اِخ )نام مردی بوده از بنی عقیلةبن قاسط. (منتهی الارب ).- امثال :هو اشأم من خوتعة .
-
عنزی
لغتنامه دهخدا
عنزی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عنزبن وائل بن قاسط. رجوع به عنز (ابن وائل ...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.