کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاسانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاسانی
لغتنامه دهخدا
قاسانی . (ص نسبی ) نسبت است به قاسان ، معرب کاشان . رجوع به کاشانی شود.
-
جستوجو در متن
-
لوه
لغتنامه دهخدا
لوه . [ ] (اِخ ) احمدبن علی قاسانی ، ابوالعباس . رجوع به احمدبن علی قاسانی لغوی شود. (معجم الادباء ج 1 ص 230).
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) احمدبن علی قاسانی معروف به لُوه . رجوع به احمد... شود.
-
کاشی
لغتنامه دهخدا
کاشی . (ص نسبی ) منسوب به کاشان که شهری است درایران . (غیاث ). منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است . قاسانی معرب آن است . (آنندراج ).
-
قاسان
لغتنامه دهخدا
قاسان . (اِخ ) قاشان . یاقوت گوید خازنی آرد: قاسان ناحیه ای است به اصفهان و منسوب بدان قاسانی است . (از معجم البلدان ). رجوع به تاج العروس و منتهی الارب (ق ش ن ) شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد... رجوع به ابوزید محمدبن احمد... مروزی قاسانی ووفیات الاعیان ج 4 صص 208-209 ترجمه ٔ شماره ٔ 581 شود.
-
مروزی
لغتنامه دهخدا
مروزی . [م َرْ وَ ] (اِخ ) لقب محمدبن احمدبن عبداﷲ مروزی قاسانی ، مکنی به ابوزید فقیه بزرگ شافعی در قرن چهارم هجری . رجوع به ابوزید (محمدبن ...) در ردیف خود شود.
-
ابوزید
لغتنامه دهخدا
ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبداﷲ مروزی قاسانی . فقیه شافعی . یکی از اکابر علمای شافعیّه . وی فقه بخراسان آموخت آنگاه به بغداد و از آنجا بمکه شد و هفت سال در آنجا تدریس فقه کرد. سپس بخراسان بازگشت و بقیّت عمر بدانجا ببود تا در سال 371 هَ ....
-
بیوراسف
لغتنامه دهخدا
بیوراسف . [ وَ اَ ] (اِخ ) بیوراسب . رجوع به بیوراسب شود. برقی روایت کند از آن جمله که عجم درآن غلو کرده اند از وصف بیوراسف یکی آن است که گفته اند که بیوراسف زمین قاسانی را بازگردانید. (تاریخ قم ص 75). و دیگر از وصف بیوراسف که عجم در او غلو کرده اند ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی قاسانی لغوی . مکنی به ابوالعباس .و معروف بلوه یا ابن لوه . یاقوت گوید: آگاهی من به حال وی تنها همان است که ابوالحسین احمدبن فارس لغوی نوشته است و گوید: احمدبن علی بن القاسانی اللغوی قطعه ٔ ذیل مرا انشاد کرد:اغسل یدیک م...
-
ق
لغتنامه دهخدا
ق . (حرف ) حرف بیست و چهارم است از حروف الفبای فارسی و حرف بیست و یکم از حروف الفبای عربی و حرف نوزدهم از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را بصد دارند و نام آن قاف است و آن در اصل نونی است که دو نقطه از درون بر سر او زیادکرده اند و گفته اند آن شکلی است...