کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قارون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قاروج
لغتنامه دهخدا
قاروج . (اِخ ) در زبان عبری نام قارون است . (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 95). رجوع به قارون شود.
-
قارونیه
لغتنامه دهخدا
قارونیه . [ نی ی َ ] (اِخ ) نام محلی است و ابن قلاقس شاعر در ضرورت شعر آن را به قارون مبدل ساخته است : و ترکتها والنوء ینزل راحتی عن مال قارون الی قارون .(معجم البلدان ج 4).
-
گنج روان
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ رَ) (اِمر.) نام گنج قارون است و گویند پیوسته در زیر زمین حرکت می کند.
-
قارونی
لغتنامه دهخدا
قارونی . (ص نسبی ) نسبت است به قارون .- گنج قارونی ؛ گنج قارون : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است . (سندبادنامه ص 231).
-
بیشه
لغتنامه دهخدا
بیشه . [ش ِ ] (اِخ ) محلی در 495هزارگزی طهران میان قارون و سپیددست و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مؤلف ).
-
تیمارخواره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] timārxāre غمگین؛ اندوهگین: ◻︎ تنت قارون شدهست و جانْت مفلس / یکی شاد و دگر تیمارخواره (ناصرخسرو: ۴۶۱).
-
وَيْکَأَنَّ
فرهنگ واژگان قرآن
وای مثل اینکه - وه! گویی ( کلمه وي کلمهاي است که در هنگام اظهار ندامت استعمال ميشود ، و بسا هم ميشود که در مورد تعجب به کار ميرود ، و هر دو معنا با عبارت "وَيْکَأَنَّ ﭐللَّهَ يَبْسُطُ ﭐلرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ" ميسازد ، هر چند که معناي ا...
-
قرین شدن
لغتنامه دهخدا
قرین شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یار شدن . همسر شدن : خاک خراسان بخورْد مر دین رادین به خراسان قرین قارون شد.ناصرخسرو.
-
تیمارخواره
لغتنامه دهخدا
تیمارخواره . [ خوا / خارَ / رِ ] (نف مرکب ) تیمارخوار. غمگین : تنت قارون شده ست و جانت مفلس یکی شاد و دگر تیمارخواره .ناصرخسرو.
-
دین افزای
لغتنامه دهخدا
دین افزای .[ اَ ] (نف مرکب ) که دین را توسعه بخشد و بر آن بیفزاید. افزاینده ٔ دین . اشاعه دهنده ٔ دین : از در افریقیه تا حد چین نام او قارون دین افزای باد.خاقانی .
-
سرخاب
لغتنامه دهخدا
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ابن قارون . از ملوک کیوسیه فرزند سرخاب بوده ، در سنه ٔ 466 هَ . ق . وفات یافت . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 181).
-
نادید گشتن
لغتنامه دهخدا
نادید گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ناپدید شدن . ناپیدا شدن . از نظر ناپدید شدن . پنهان شدن : روز چون قارون همی نادید گشت اندر زمین شب چو اسکندر همی لشکر کشید اندر زمان .فرخی .
-
بی زری
لغتنامه دهخدا
بی زری . [ زَ ] (حامص مرکب ) (از: بی + زر + ی ) بی پولی .فقر : خجلت محتاجان مرا بزمین فروکرد از بی زری و بی پولی و فقر همچنان که زر به قارون کرد و او را با گنجهایش خاک خورد کرد. (از یادداشت مؤلف ).
-
خاک بهر
لغتنامه دهخدا
خاک بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) خاک نصیب . صاحب قسمت از خاک . بهره ور از خاک . با نصیب از خاک : چرا چون گنج قارون خاک بهری نه استاد سخنگویان دهری ؟نظامی .
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (اِخ ) نام گنج قارون است . گویند پیوسته در زیر زمین حرکت می کند. (برهان ). کنایه از گنج قارون چرا که پیوسته در زیر زمین حرکت بسوی تحت میکند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : صاحب دلق و عصا چون عمر و چون کلیم گنج روان زیر دلق مار ...