کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قاره
/qārre/
معنی
۱. هریک از قطعات پنجگانۀ وسیع و پیوستۀ خشکیهای زمین: قارۀ آسیا، قارۀ اروپا.
۲. برّه.
〈 قارۀ سیاه: [مجاز] افریقا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اقلیم، بر، خشکی، قطعه
برابر فارسی
خشکاد
دیکشنری
continent, landmass
-
جستوجوی دقیق
-
قاره
واژگان مترادف و متضاد
اقلیم، بر، خشکی، قطعه
-
قاره
فرهنگ واژههای سره
خشکاد
-
قاره
فرهنگ فارسی معین
(رَّ یا رُِ) [ ع . قارة ] (اِ.) هر یک از قطعات پنجگانة زمین .
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) (یوم قاره ) روزی است از روزهای تاریخی عرب . (معجم البلدان ). رجوع به «ذوقارة» و «قارة اهوی » شود.
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هستند. آب این ده از چشمه هائی که در آن جاری است تأمین میگردد. (معجم البلدان ).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیکی اومه از بلاد سودان . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره . [ رَ ] (اِخ )کوهی است به بحرین . (معجم البلدان ج 7 ص 11). || دیهی است به بحرین . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
-
قاره
لغتنامه دهخدا
قاره .[ رِ ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
قاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قارَّة] (جغرافیا) qārre ۱. هریک از قطعات پنجگانۀ وسیع و پیوستۀ خشکیهای زمین: قارۀ آسیا، قارۀ اروپا.۲. برّه.〈 قارۀ سیاه: [مجاز] افریقا.
-
قاره
دیکشنری فارسی به عربی
جزيرة , قارة
-
واژههای مشابه
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ رَ ] (اِخ ) ذوالقارة. نام دهی است از دیه های دهستانی که دومه و سکاکه نیز از جمله ٔ دیه های آن هستند. (معجم البلدان ). و رجوع به ذوالقارة شود.
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ رَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که همه تیراندازند. مثل : انصف القارة من راماها.|| بنی قاره نام طائفه ٔ معروفی است از عرب . (سمعانی ).
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ رَ ] (ع اِ) کوه کوچک مستدیر. و اصمعی گوید از جبل کوچکتر است . (معجم البلدان ). کوهک خردجدا از کوهها. || سنگ بزرگ . || سنگ سیاه . || پشته و زمین که در آن سنگریزه های سیاه باشد. ج ، قار، قارات ، قور قیران . || بانگ که بس بلند بود. (ناظم الاطباء...
-
قارة
لغتنامه دهخدا
قارة. [ قارْ رَ ] (ع اِ) برّ. قطعه . هریک از قطعات پنجگانه ٔ زمین . آسیا، آفریقا، اروپا، امریکا و استرالیا.