کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قاده
/qāde/
معنی
= قائد
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قاده
لغتنامه دهخدا
قاده . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ قائد. رجوع به قائد شود : فریدون غوری نام که سروری از جمله قاده ٔ سلطان بود. (جهانگشای جوینی ).
-
قاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قادَة، جمعِ قائد] [قدیمی] qāde = قائد
-
واژههای همآوا
-
قعده
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (مص ل . اِمر.) 1 - یک بار نشستن . 2 - مرکب انسان .
-
قعده
فرهنگ فارسی معین
(قُ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (اِ.) 1 - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . 2 - مرکب که بر آن سوار شوند.
-
قادح
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده ، طعنه زننده .
-
قادح
لغتنامه دهخدا
قادح . [ دِ ] (ع اِ) کبودی . (منتهی الارب ). || سیاهی دندان . (مهذب الاسماء). خوردگی دندان و درخت . شکاف در چوب . (منتهی الارب ). || کرم چوبخواره . (ناظم الاطباء). || عیب . تباهی . فساد. || (ص ) طعن زننده . عیب کننده . مضر. قدح کننده : اصرار بر صغیره...
-
قعده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قعدَة] [قدیمی] qa'de ۱. نوع نشستن.۲. یکبار نشستن.۳. مرکب انسان.۴. فرش یا مسندی که بر آن بنشینند.
-
قادح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qādeh کسی که دیگری را سرزنش کند؛ سرزنشکننده؛ بدگوییکننده.
-
جستوجو در متن
-
قادات
لغتنامه دهخدا
قادات . (ع اِ) ج ِ قادة : چون ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابناء ملوک و بقایا و عظماء و سادات و قادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند. (نامه ٔ تنسر). رجوع به قادة شود.
-
وائلة
لغتنامه دهخدا
وائلة. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن قادة. در نسب قرصافة صحابی و نسب عبدالرحمن بن رماحس الکنانی آمده است . (تاج العروس ).
-
مشجع
لغتنامه دهخدا
مشجع. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) دل دهنده . دلیرکننده . تشجیعنماینده . (از ناظم الاطباء). شجاعت انگیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و کانوا ایضاً قد استخرجوالحنا آخر یقال له المشجع کانت تستعمله قادة الجیوش .(رسائل اخوان الصفا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
قائد
لغتنامه دهخدا
قائد. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش .پیشرو. (منتهی الارب ) : آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت ... قائد الغر المحجلین ... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه ).طعمه میجوئی اوست رائد توراه می پوئی اوست قائد تو. اوحدی ...
-
ذواللسانین
لغتنامه دهخدا
ذواللسانین . [ ذُل ْ ل ِ ن َ ] (اِخ ) ادیب نطنزی ابوعبداﷲ حسین بن ابراهیم (یا) محمد نطنزی ملقب بذواللسانین . او راست : کتاب دستور اللغة و خلاص . لغت مترجم عربی بفارسی و این قصیده در توصیف اصفهان از او در ترجمه ٔ محاسن اصفهان نقل شده است :حوت اصفهان خ...