کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قادر
/qāder/
معنی
باقدرت؛ توانا؛ نیرومند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر ≠ قاصر، ناتوان
برابر فارسی
توانا، توانمند، نیرومند
دیکشنری
able, able _, capable
-
جستوجوی دقیق
-
قادر
فرهنگ نامها
(تلفظ: qāder) (عربی) دارای قدرت ، توانا ؛ از نامها و صفات خداوند .
-
قادر
واژگان مترادف و متضاد
باقدرت، پرتوان، توانا، زورمند، قدر، قوی، مقتدر ≠ قاصر، ناتوان
-
قادر
فرهنگ واژههای سره
توانا، توانمند، نیرومند
-
قادر
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) توانا، نیرومند.
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق ، مکنی به ابوالعباس بیست وپنجمین خلیفه ٔ عباسی است که از 381 تا 422 هَ . ق . خلیفه بود. او پیش از آنکه به خلافت رسد در بطیحه نزد ابوالحسن علی بن نصر صاحب بطیحه می نشست و از طائع خلیفه گریخته بود چون طائع را بگرفتند به...
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (اِخ ) یحیی بن اسماعیل . رجوع به یحیی بن اسماعیل بن المأمون شود.
-
قادر
لغتنامه دهخدا
قادر. [ دِ ] (ع ص ) توانا. (منتهی الارب ). قدیر. با قدرت . مقتدر : قدرتش بر خشم سخت خویش می بینم روان مرد باید کو به خشم سخت خود قادر شود. منوچهری .در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر و قادر ... نباشد. (تاریخ بیهقی ص 386).طالب و صاب...
-
قادر
دیکشنری عربی به فارسی
توانا بودن , شايستگي داشتن , لايق بودن , قابل بودن , مناسب بودن , اماده بودن , ارايش دادن , لباس پوشاندن , قادر بودن , قوي کردن , راهي شدن , روانه شدن , حرکت کردن , رخت بربستن , قاتل وار , کشنده , سبع
-
قادر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qāder باقدرت؛ توانا؛ نیرومند.
-
واژههای مشابه
-
قَادِرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
قدرتمند - توانا-آنکه تقدير مي کند-آنکه اندازه تعيين مي کند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
-
قادر انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ)(ص فا.)تیرانداز و کمانداری ک ه تیر او خطا نکند.
-
قادر بودن
لغتنامه دهخدا
قادر بودن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) توانستن .توانا بودن . توانائی داشتن . || مسلّط بودن : و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هفتم بر زبان خویش قادر بودن . (کلیله و دمنه ).
-
قادر شدن
لغتنامه دهخدا
قادر شدن . [ دِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) توانا شدن . توانائی یافتن : آنکه مسکین است اگر قادر شودبس جنایتها از او صادر شود. سعدی .بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو رحمت نکند. (گلستان ).