کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قاب ب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بتونه سربی (برای نگاهداری قاب شیشه)
دیکشنری فارسی به عربی
جيء
-
جستوجو در متن
-
انبه
لغتنامه دهخدا
انبه .[ اُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه . (یادداشت مؤلف ). در آذربایجان اُنبا گویند.
-
نسابه
لغتنامه دهخدا
نسابه . [ ن َس ْ سا ب َ / ب ِ ] (از ع ، ص ، اِ) نَسّابة. مرد نسب دان . عالم به علم انساب : ای سید بارگاه کونین نسابه ٔ شهر قاب قوسین .نظامی (لیلی و مجنون ص 9).
-
امبه
لغتنامه دهخدا
امبه . [ اُ ب َ ] (اِ) سرپا ایستادگی قاب قمار، مقابل شاه و وزیر و دزد. (از یادداشت مؤلف ). در تداول مردم تبریز امبا گویند.
-
جیک و بک
لغتنامه دهخدا
جیک و بک . [ ک ُ ب ُ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دو روی قاب در بازی قاب .- جیک و بکشان یکی بودن ؛ تعبیر مثلی است ، یعنی به اسرار و رازهای یکدیگر آشنا بودن .(یادداشت مرحوم دهخدا).
-
بجول
لغتنامه دهخدا
بجول . [ ب ُ ] (اِ) استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). بژل . بژول . کعب . اشتالنگ . غاب . قاب . بجل به حذف واو نیز به همین معنی است . (آنندراج ). قاب که کودکان بازند. (یادداشت مؤلف ). بُجُل . (ناظم الاطباء).
-
روبرگردان
لغتنامه دهخدا
روبرگردان . [ ب َ گ َ ] (نف مرکب ) برگرداننده ٔرو. اعراض کننده . مُعْرِض . پشت کننده . روی برتابنده .- روبرگردان نبودن از ؛ اعراض نکردن از. پشت نکردن به . رو برنتافتن : فلانی از یک بطر عرق یا یک قاب پلو روبرگردان نیست . (یادداشت مؤلف ).
-
برواز
لغتنامه دهخدا
برواز. [ ب ِرْ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی است به معنی اطار و چارچوب عکس و قاب . (از نشوءاللغة ص 94). «دزی » آنرا بَرواز ضبط کرده و فارسی آنرا پرواز دانسته و جمع آنرا براویز آورده است ، بَرواس را نیز بهمین معنی دانسته است . رجوع به ذیل قوامیس عرب تأ...
-
بژول
لغتنامه دهخدا
بژول . [ ب ُ ] (اِ) بجول است که استخوان شتالنگ باشد و بتازی کعب خوانند. (برهان )(انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). شتالنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). بجول . کعب . (مهذب الاسماء). قاب . غاب . پچول . اشتالنگ : کاعب ؛ بژول پ...
-
مجمعالبحرین
لغتنامه دهخدا
مجمعالبحرین . [ م َ م َ عُل ْ ب َ رَ ] (ع اِ مرکب ) جایی که در آن دو دریا جمع شده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). ملتقی (اصطلاح جغرافیایی ) . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در و دست تو مقصد آمال دل و طبع تو مجمعالبحرین . انوری .نور رأی تو فالق الاصباح کف ...
-
بک
لغتنامه دهخدا
بک . [ ب ُ ] (اِ) رخساره و روی را گویند. (برهان ). رخساره و رو. (ناظم الاطباء). رخسار. (رشیدی ). رخساره . (از جهانگیری ). رخسار و چهره . (آنندراج ) (انجمن آرا). گونه . چهره . (در گناباد خراسان ) (از محمد پروین گنابادی ) : تا زبعزت زنیم پر از باد کن پ...
-
براق
لغتنامه دهخدا
براق . [ ب ُ ] (اِخ ) نام ستوری که رسول صلی اﷲعلیه وآله در شب معراج بر آن نشست و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود. (از منتهی الارب ). مرکبی که حضرت رسالت پناه (ص ) در شب معراج بر آن سوار شدند و آن کلان تر از خر و فروتر از شتر بود. (آنندراج ) : ...
-
دف
لغتنامه دهخدا
دف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام ساز معروف . (غیاث ) (آنندراج ). طبل و دهل و طبل یک پوسته و تبوراک . (ناظم الاطباء). سازی که...
-
کاخ هشت بهشت
لغتنامه دهخدا
کاخ هشت بهشت . [ خ ِ هََ ب ِ هَِ ] (اِخ ) از بناهای دوره ٔ صفویه در اصفهان . در گزارشهای باستان شناسی ج 3 درباره ٔ این کاخ چنین آمده است :... عمارت هشت بهشت و باقی مانده ٔ باغ قدیمی آن که اطراف عمارت را فرا گرفته و درختانی بیشتراز نوع کبوده و کاج دار...
-
بعد
لغتنامه دهخدا
بعد. [ ب ُ ](ع اِ مص ) ضد قرب . دوری . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث ) (واژه های نو فرهنگستان ).- بعداً له ؛ یقال : بعداً له ؛ یعنی دور گرداند او را خدا و هلاکی باد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هلاکت و دوری ب...