کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قابل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قابل
/qābel/
معنی
۱. قبولکننده؛ پذیرنده.
۲. دارای امکان برای قبول امری یا حالتی: قابل اجرا، قابل قبول.
۳. سزاوار؛ شایسته.
〈 قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برازنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستعد، مناسب
۲. آگاه، کارآزموده، کاردان، متبحر، مجرب،
۳. پذیرا، پذیرنده ≠ نالایق
۴. فائق
برابر فارسی
در خور، درخور
دیکشنری
able _, fit, open, worth
-
جستوجوی دقیق
-
قابل
واژگان مترادف و متضاد
۱. برازنده، سزاوار، شایسته، لایق، مستعد، مناسب ۲. آگاه، کارآزموده، کاردان، متبحر، مجرب، ۳. پذیرا، پذیرنده ≠ نالایق ۴. فائق
-
قابل
فرهنگ واژههای سره
در خور، درخور
-
قابل
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پذیرنده ، قبول کننده . 2 - لایق ، سزاوار. 3 - باتجربه ، کارآزموده . 4 - بسیار، زیاد. 5 - آتیه ، آینده . مق ماضی . 6 - ضامن . 7 - جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته ، درخور، مناسب »: قابل اعتماد، قابل اعتنا. 8 - ...
-
قابل
لغتنامه دهخدا
قابل . [ ب ِ ] (اِخ ) قابیل . فرزند آدم که بر برادر خود هابیل رشک برده او را کشت . رجوع به قابیل شود.
-
قابل
لغتنامه دهخدا
قابل . [ ب ِ ] (اِخ ) مسجدی است در طرف چپ مسجد خیف در منی . (منتهی الارب ).
-
قابل
لغتنامه دهخدا
قابل . [ ب ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
-
قابل
لغتنامه دهخدا
قابل . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قبول . پذیرا. پذیرنده . قبول کننده . (غیاث ). مستعد قبول : قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم . خاقانی .آن قابل امانت در قالب بشرو آن عامل ارادت در عالم جزا. خاقانی .حاملی محمول گرداند ...
-
قابل
دیکشنری عربی به فارسی
پذيرنده
-
قابل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qābel ۱. قبولکننده؛ پذیرنده.۲. دارای امکان برای قبول امری یا حالتی: قابل اجرا، قابل قبول.۳. سزاوار؛ شایسته.〈 قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد.
-
قابل
دیکشنری فارسی به عربی
جيد , قدير , موهل
-
واژههای مشابه
-
قَابِلِ
فرهنگ واژگان قرآن
قبول کننده (حرف لام در عبارت "قَابِلِ ﭐلتَّوْبِ" به دليل رسيدن ساکن به تشديد حرکت گرفته)
-
قاْبِلْ
لهجه و گویش گنابادی
ghabel در گویش گنابادی یعنی ارزش ، قیمت ، خوب ، کاردرست ، لایق ، معمولا برای تعارف بکار میرود در هنگام گرفتن ثمن در بیع
-
قابل اطمینان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمزشناسی، مهندسی مخابرات] ← اطمینانپذیر
-
transmissible 2
قابل انتقال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] ویژگی آنچه میتواند از فرد یا گونهای به دیگری منتقل شود