کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قائمه زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قائمه زدن
لغتنامه دهخدا
قائمه زدن . [ ءِ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شمع زدن . رجوع به قائمه شود.
-
واژههای مشابه
-
قائمة
لغتنامه دهخدا
قائمة. [ ءِ م َ ] (اِخ ) شهری است در یمن از خان بنی سهل . (معجم البلدان ).
-
قائمة
دیکشنری عربی به فارسی
دفتر ثبت دعاوي حقوقي , ثبت کردن , فهرست , صورت , جدول , سجاف , کنار , شيار , نرده , ميدان نبرد , تمايل , کجي , ميل , در فهرست وارد کردن , فهرست کردن , در ليست ثبت کردن , شيار کردن , اماده کردن , خوش امدن , دوست داشتن , کج کردن , فهرست خوراک , صورت غذ...
-
قَائِمَةً
فرهنگ واژگان قرآن
ايستاده -برپا -پا بر جا
-
زاویه ٔ قائمه
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ قائمه . [ ی َ / ی ِ ی ِ ءِ م َ / م ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاویه ای است که 90 درجه باشد در صورتی که محیط کره را بسیصد و شصت درجه تقسیم کنند و بعبارت دیگر چون بر خط راست مفروش یعنی خط افقی ، خطی قائم کنند پس سطحه ٔ میان ضلعین زاویه ٔ قائمه ...
-
قائمه ٔ خنجر
لغتنامه دهخدا
قائمه ٔ خنجر. [ ءِ م َ / م ِ ی ِ خ َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبضه ٔ خنجر. دسته ٔ خنجر.
-
قائمه ٔ شمشیر
لغتنامه دهخدا
قائمه ٔ شمشیر. [ ءِ م َ / م ِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دسته ٔ شمشیر. قبضه ٔ شمشیر.
-
قائمة العناوين
دیکشنری عربی به فارسی
نشان لا ي کتاب , چوب الف
-
قائمة الشحن
دیکشنری عربی به فارسی
بازنمود کردن , بارز , اشکار , اشکار ساختن , معلوم کردن , فاش کردن , اشاره , خبر , اعلا ميه , بيانيه , نامه
-
قائمة التدقيق
دیکشنری عربی به فارسی
سياهه مقابله
-
زاویه قائمه
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) گوشۀ راست. از فرهنگستان.
-
أدرَجَ اسمَهُ في قائمَة
دیکشنری عربی به فارسی
نامش را در ليست … وارد کرد , اسمش را در ليست نوشت
-
جستوجو در متن
-
طفرة
لغتنامه دهخدا
طفرة. [ طَ رَ ] (ع مص ) طفور.(منتهی الارب ). برجستن . بالا برجستن . (منتهی الارب ). برجستن از روی چیزی : و چون وحشی در دام افتاده را که صیاد بازیچه و مضحکه را رسن فرا او گذارد تا او به نشاط طفره کند. (جهانگشای جوینی ). || در اصطلاح ابراهیم بن سیار نظ...