کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیل چران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فیل افکن
لغتنامه دهخدا
فیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) فیل افکننده . پیل افکن . آنکه پیل را بر زمین زند و شکست دهد. پیل کش . رجوع به فیل و پیل افکن شود.
-
فیل افکنی
لغتنامه دهخدا
فیل افکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) پیل افکنی . (فرهنگ فارسی معین ). عمل پیل افکن . دلیری . زورمندی . توانایی بسیار.
-
فیل امرود
لغتنامه دهخدا
فیل امرود. [ اَ ] (اِ مرکب ) پیل امرود. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی امرود بزرگتر از انواع دیگر.
-
فیل اوژن
لغتنامه دهخدا
فیل اوژن . [ اَ / اُو ژَ ] (نف مرکب ) پیل اوژن . (فرهنگ فارسی معین ). پیل افکن . پیل کش . آنکه بتواند پیل را از پای درآورد. بسیار نیرومند.
-
فیل بار
لغتنامه دهخدا
فیل بار. (اِ مرکب ) پیل بار. (فرهنگ فارسی معین ). پیلوار. باری که یک فیل بتواند حمل کند. رجوع به پیلوار شود.
-
فیل بالا
لغتنامه دهخدا
فیل بالا. (ص مرکب ) پیل بالا. (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ و بلند به قامت فیل . پیل اندام . || به مقدار زیاد. فراوان : از در خاقان کجا فیل افکند محمود رابدره بردن فیل بالا برنتابد بیش از این . خاقانی .|| توده و خرمن کرده و برهم انباشته .
-
فیل بچه
لغتنامه دهخدا
فیل بچه . [ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ فیل . فیل کوچک . (یادداشت مؤلف ).
-
فیل بند
لغتنامه دهخدا
فیل بند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) اصطلاحی در بازی شطرنج ، و آن چنین است که با یک پیل و دو پیاده بازی شود، بدین ترتیب که در پس پیل خود دو پیاده گذارد تا این هر سه مهره پشتشان به یکدیگر باشد و مهره ٔ حریف به هر کدام ازآنها حمله کند مورد حمله ٔ دیگری قرار گیر...
-
فیل بند
لغتنامه دهخدا
فیل بند. [ ب َ ] (اِخ ) نام محلی است از ییلاقات بندپی که در زمستان سکنه ندارد و از اهالی قشلاق دیوادر تابستان در حدود 1500 تن بدانجا میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
فیل پیکر
لغتنامه دهخدا
فیل پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) پیل پیکر. (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ . عظیم . قوی هیکل . || دارای تصویر فیل : فیل پیکر درفش . رجوع به پیل پیکر شود.
-
فیل تل
لغتنامه دهخدا
فیل تل . [ ت َل ل / ت َ ] (اِ مرکب ) توده ٔ چیزی که به قد و قامت فیل باشد. توده ٔ عظیم . (فرهنگ فارسی معین ) (از غیاث ) (آنندراج ).
-
فیل جادو
لغتنامه دهخدا
فیل جادو. (اِ مرکب ) پیل جادو. (فرهنگ فارسی معین ). تصویری که بشکل فیل و تصویر دیگر اجزای او باشد. (آنندراج ). تصویر پیلی که تصویرات دیگر، اجزای او باشند. (فرهنگ فارسی معین : پیل جادو). مانند شیرجادو.
-
فیل جامه
لغتنامه دهخدا
فیل جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیل جامه . (فرهنگ فارسی معین ). پیرجامه . جامه ٔ فراخ و گشاد و بلند. رُب دُشامْبْر. پی جامه . (یادداشت مؤلف ).
-
فیل حمله
لغتنامه دهخدا
فیل حمله . [ ح َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) پیل حمله . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چون پیل دمد و سخت حمله کند.
-
فیل درفیل
لغتنامه دهخدا
فیل درفیل . [ دَ ] (ق مرکب ) پیل درپیل . (فرهنگ فارسی معین ). پیل پشت پیل . پیلها بدنبال هم . صف پیلان . پیلان صف ایستاده .