کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیل ماهی حقیقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فيل
دیکشنری عربی به فارسی
پيل , فيل
-
فِيلِ
فرهنگ واژگان قرآن
فيل
-
گوش فیل
لغتنامه دهخدا
گوش فیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی که نام علمی آن آروم کولوکازیا و یا آروم اسکولنتا است و آن را به عربی قلقاس الفیل و به فارسی قلقاس و گوش فیل می گویند. (از واژه نامه ٔ گیاهی دکتر اسماعیل زاهدی ص 31). || قسمی از حلویات . قسمی شیرینی از ...
-
Loxodonta Africana
فیل افریقایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ فیلیان و راستۀ فیلسانان که ارتفاع سرشان از گونههای آسیایی کمتر و گوشهایشان بزرگتر است و عاج دارند
-
Proboscidea
فیلسانان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] راستهای که فقط دارای یک خانواده به نام فیلیان است که بزرگترین جانوران زندۀ روی خشکیاند
-
سال فیل
لغتنامه دهخدا
سال فیل . [ ل ِ ] (اِخ )چهل و دومین سال سلطنت نوشیروان (که مقارن 572-573 م . است ). زیرا هیچ سالی به اندازه ٔ آن سال مشحون از آثار بسیار مهم نبوده است لذا اعراب آن سال را «سال فیل » خوانده اند. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 صص 255 - 257 و ص 6...
-
گوش فیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. معرب] (زیستشناسی) gušfil = پیلگوش
-
چس فیل
فرهنگ فارسی معین
(چُ س ) (اِمر.) دانة ذرت بو داده شده .
-
روس فیل
لغتنامه دهخدا
روس فیل . (ص مرکب ) در اصطلاح سیاسی کسی را گویند که طرفدار نفوذ روسها باشد. (از فرهنگ فارسی معین ). رسوفیل در تداول عامه :منکه آقای نظام الملکم قلزم بیطرفی را فلکم نه رسوفیلم و نه انگلوفیل چس فیلم چس فیلم چس فیل .
-
شاه فیل
لغتنامه دهخدا
شاه فیل . (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 70 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
فیل افکندن
لغتنامه دهخدا
فیل افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیل افکندن . (فرهنگ فارسی معین ). بر زمین افکندن پیل . || حریف نیرومند را مغلوب کردن . چیره شدن : از در خاقان کجا فیل افکند محمود رابدره بردن پیل بالا برنتابد بیش ازاین . خاقانی .|| مهره ٔ پیل رادر صفحه ٔ شطرنج ح...
-
فیل آباد
لغتنامه دهخدا
فیل آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان میزدج از بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد که دارای 1627 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی و محصول عمده اش غله و کار دستی زنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
فیل آفرین
لغتنامه دهخدا
فیل آفرین . [ فی ف َ ] (نف مرکب ) فیل آفریننده . پیل آفرین . (فرهنگ فارسی معین ). آفریننده و خالق فیل . خداوند. آفریدگار. که موجودات عظیم و نیرومند آفریند : تا عنکبوت غار ز آسیب پای پیل اندر حریم کعبه ٔ فیل آفرین گریخت .خاقانی .
-
فیل استخوان
لغتنامه دهخدا
فیل استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ مرکب ) استخوان فیل . پیلسته . عاج . پیل استخوان . رجوع به فیلسته شود.
-
فیل افکن
لغتنامه دهخدا
فیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) فیل افکننده . پیل افکن . آنکه پیل را بر زمین زند و شکست دهد. پیل کش . رجوع به فیل و پیل افکن شود.