کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیلهگیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
filleting
فیلهگیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] جدا کردن گوشت از استخوان و تهیۀ برشهای پهن و طویل از آن
-
واژههای مشابه
-
tenderloin
فیله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] لطیفترین بخش راسته که در بالای قلوهگاه قرار دارد
-
فیله
فرهنگ فارسی معین
(فِ لَ) [ ع . فیلة ] (ص .)1 - پست ، فرو م ایه . 2 - کم عقل .
-
فیله
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فر. ] (اِ.) راسته ، گوشت دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند که برای کباب کردن مناسب تر است .
-
فیله
لغتنامه دهخدا
فیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیله . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پیله شود.
-
فیله
لغتنامه دهخدا
فیله . [ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) گوشتی لطیف و لغزان که از آن مخصوصاً برای کباب استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
فیلة
لغتنامه دهخدا
فیلة. [ ف َ ل َ ] (ع مص ) خطا کردن . || ضعیف و سست گردیدن . || خطا کردن رای کسی در بازی فیال . || سست رای شدن مرد. (منتهی الارب ). رجوع به فیلولة شود.
-
فیلة
لغتنامه دهخدا
فیلة. [ ل َ ] (ع اِ) مؤنث فیل . (منتهی الارب ).
-
فیلة
لغتنامه دهخدا
فیلة. [ ی َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ فیل . (منتهی الارب ).
-
فیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: filet] file گوشت مرغوب، نرم، و بدون استخوان.
-
فیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فیلَة، جمعِ فیل] [قدیمی] fiyale = فیل
-
گیری
لغتنامه دهخدا
گیری . (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ای است در هندوستان که در آن قلعه سلطان مسعودبن محمود سبکتکین بوسیله ٔ برادرش محمد زندانی شد و آنگاه به قتل رسید. (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 690) (اخبار الدولة السلجوقیة ص 14).
-
گیری
لغتنامه دهخدا
گیری . (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 66000 گزی جنوب رودسر. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 406 تن است . آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصولات آن غلات ، بنشن ولبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و...
-
گیری
لغتنامه دهخدا
گیری . (حامص ) حاصل مصدر است از گرفتن ولی بتنهایی به کار نمیرود بلکه در جزء دوم حاصل مصدر مرکب می آید و از آن جمله در کلمات ذیل : آبگیری . آب غوره گیری .آب میوه گیری . بنزین گیری . بهانه گیری . پاگیری . جن گیری .خانه گیری . خمیرگیری . دامنگیری . دستگ...