کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حکم
دیکشنری عربی به فارسی
حکميت کردن (در) , فيصل دادن , فتوي دادن
-
Faisal ibn Abdel Aziz al-Saud
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فیصل بن عبدالعزیز السعود
-
فیصلی
لغتنامه دهخدا
فیصلی . [ ف َ ص َ لی ی ] (ع ص ، اِ) حاکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فیصل . رجوع به فیصل شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فیصل ... رجوع به ابن سعود محمدبن فیصل شود.
-
قاضی
واژگان مترادف و متضاد
حاکم، حکم، دادرس، داور، دیان، فیصل
-
solve
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حل، حل کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، رفع کردن، گشادن، باز کردن
-
solves
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حل می کند، حل کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، رفع کردن، گشادن، باز کردن
-
solving
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حل کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، رفع کردن، گشادن، باز کردن
-
solved
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حل شد، حل کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، رفع کردن، گشادن، باز کردن
-
deciding
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تصمیم گیری، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، قصد کردن، مصمم شدن، حل کردن
-
احکم
دیکشنری عربی به فارسی
با حکم قضايي فيصل دادن , فتوي دادن(در) , داوري کردن , محکوم کردن , مقرر داشتن , دانستن , فرض کردن , فتوي دادن , حکم کردن , فيصل دادن , احقاق کردن , حکومت کردن , حکمراني کردن , تابع خود کردن , حاکم بودن , فرمانداري کردن , معيف کردن , کنترل کردن
-
decide
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تصميم گرفتن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، قصد کردن، مصمم شدن، حل کردن
-
adjudge
دیکشنری انگلیسی به فارسی
adjudge، فرض کردن، فتوی دادن، داوری کردن، محکوم کردن، دانستن، با حکم قضایی فیصل دادن
-
decides
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تصمیم میگیرد، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، قصد کردن، مصمم شدن، حل کردن
-
adjudging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
adjudge، فرض کردن، فتوی دادن، داوری کردن، محکوم کردن، دانستن، با حکم قضایی فیصل دادن