کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیروز گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فیروز دیلمی
لغتنامه دهخدا
فیروز دیلمی . [ زِ دَ ل َ ] (اِخ ) از جمله کسانی است که به حضور پیامبر اسلام رسیده و از صحابه ٔ وی شده است . (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ). وی قاتل اسود عنسی است . او را سه پسر بنام ضحاک ، سعید و عبداﷲ بوده ، از ایشان عبداﷲبن فیروز از روات و محدثین معتبر...
-
فیروز ساسانی
لغتنامه دهخدا
فیروز ساسانی . [ زِ ] (اِخ ) رجوع به پیروز شود.
-
فیروز شدن
لغتنامه دهخدا
فیروز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کامیاب شدن . پیروز شدن . (یادداشت مؤلف ) : هر کس که شود به مال دنیا فیروزدر چشم کسان بزرگ باشد شب و روز. خاقانی .رجوع به فیروز شود.
-
فیروز فارسی
لغتنامه دهخدا
فیروز فارسی . [ زِ ] (اِخ ) پسر ملا کاوس یزدانی بهی کیش پارسی نژاد بوده . در هندوستان متولد شده و با پدر خود در ده سالگی به ایران آمده ، قرب دوازده سال به تحصیل علوم و کمالات پرداخته دیگرباره عزم وطن مألوف کرده به نشر علوم و حکمت و تاریخ و شعر، پیشر...
-
فیروز کردن
لغتنامه دهخدا
فیروز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . کسی را بر دیگری چیره ساختن : تو را کرد فیروز برفور هندبه دارا و بر نامداران سند. فردوسی .رجوع به فیروز و پیروز شود.
-
فیروز مشرقی
لغتنامه دهخدا
فیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ] (اِخ ) تذکره نویسان او را معاصر عمروبن لیث صفاری (265 - 287 هَ . ق .) دانسته و وفات او را در سال 283هَ . ق . نوشته و این ابیات را از او نقل کرده اند:مرغی است خدنگ ای عجب دیدی مرغی که بود شکار او جاناداده پر خویش کرکسش هدیه ...
-
قنات فیروز
لغتنامه دهخدا
قنات فیروز. [ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گوهربخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 28هزارگزی شمال باختری بافت ، سر راه مالرو گلناآباد به فتح آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
باذان فیروز
لغتنامه دهخدا
باذان فیروز. (اِخ ) بادان فیروز. اسم اردبیل که شهر مشهوریست بآذربایجان که فیروز یکی از ملوک فارس آنرا بنا نهاد. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). آنرا در قدیم فیروزآبادمیخواندند. رجوع به بادان پیروز و تاج العروس شود.
-
بادان فیروز
لغتنامه دهخدا
بادان فیروز. (اِخ ) رجوع به بادان پیروز شود.
-
بادبن فیروز
لغتنامه دهخدا
بادبن فیروز. [ دِ ن ِ ] (اِخ ) از همراهان خسروپرویز بود که هنگام مقابله با بهرام چوبین با بندویه و بسطام و چند تن دیگر از همراهان خسروپرویز در گرد او بماند و به بهرام چوبین نپیوست . رجوع به اخبارالطوال چ مصر 1330 هَ . ق . ص 86، و باذان بن فیروز شود.
-
باب فیروز
لغتنامه دهخدا
باب فیروز. [ ب ِ ] (اِخ ) موضعی در ارمینیه . (نخبةالدهر دمشقی چ لیپزیک 1923 م . ص 189).
-
باغ فیروز
لغتنامه دهخدا
باغ فیروز. [ غ ِ ] (اِخ ) باغی بوده است به یزد. (از آتشکده یزدان ،تاریخ یزد آیتی ص 227). و رجوع به باغ فیروزی شود.
-
حاجی فیروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] hājifiruz مردی که در ایام نوروز با چهرۀ سیاهکرده، لباس قرمز، و دایره در کوچه و خیابان میگردد و مردم را میخنداند و از آنها پول میگیرد.
-
شه فیروز
واژهنامه آزاد
شاه فیروزه
-
جستوجو در متن
-
فیروزمندی
لغتنامه دهخدا
فیروزمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) فیروزی . پیروزی . فیروز شدن . پیروز گشتن . فرخ فالی : به فرخ فالی و فیروزمندی سخن را دادم از دولت بلندی . نظامی .سپه را که فیروزمندی رسدز یاری ّ یکدل بلندی رسد. نظامی .ببینیم کز ما بلندی که راست در این کار فیروزمندی ک...