کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فیح
/fayh/
معنی
منتشر شدن بوی خوش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیح
لغتنامه دهخدا
فیح . [ ف َ ] (ع مص ) دمیدن بوی مشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : گر تو مشک و عنبری را بشکنی عالمی از فیح ریحان پر کنی . مولوی .|| جوشیدن دیگ . || خون برآوردن زخم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فراخ شدن تاراج . (منتهی الارب ). رجوع به ...
-
فیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] fayh منتشر شدن بوی خوش.
-
واژههای همآوا
-
فیه
لغتنامه دهخدا
فیه . (ع اِ) دهان . (منتهی الارب ). رجوع به فم و فوه شود.
-
فیه
لغتنامه دهخدا
فیه . [ ف َ ی َ ] (ع اِ) پاروی کشتی . خله . (زمخشری ). بیل .فله . مجذف . (یادداشتهای مؤلف ). رجوع به خله شود.
-
فیه
لغتنامه دهخدا
فیه . [ ف َی ْ ی ِه ْ ] (ع ص ) مرد بسیارگوی فصیح . || آزمند بسیارخوار. (منتهی الارب ).
-
فیه
لغتنامه دهخدا
فیه . [ فی ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آبادان که دارای 100 تن سکنه است . آب آن از بهمن شیر و محصول عمده اش خرما و سبزی . اهالی از طایفه ٔ دریس و اغلب ماهیگیر یا کارگر شرکت نفت اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
فیخ
لغتنامه دهخدا
فیخ . [ ف َ ](ع مص ) بلند شدن باد با بانگ کردن . (منتهی الارب ). فوخ . فیخان . (از اقرب الموارد). || منتشر وپراکنده شدن . (منتهی الارب ). فیح . (اقرب الموارد).
-
فیحان
لغتنامه دهخدا
فیحان . [ ف َ ی َ ] (ع مص ) دمیدن بوی مشک . || جوشیدن دیگ . || خون برآوردن زخم . || فراخ شدن تاراج . (منتهی الارب ). رجوع به فیاح و فیح و فوح شود.
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (ع اِ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی ). سپرغم . (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (از مجمل اللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه سپرغم که آن را به ...
-
ارزانی
لغتنامه دهخدا
ارزانی . [ اَ ](ص نسبی ) (در پهلوی : ارژانیک ) منسوب به ارزان . ارزنده . (رشیدی ) : گه ِ رفتن صفاهان داد آنراکه ارزانی است بختش صد جهان را. (ویس و رامین ).به دلی صحبت تو نیست گران چه حدیثی است بجان ارزانی . انوری . || درخور. لایق . (بهار عجم ). سزاوا...
-
دمیدن
لغتنامه دهخدا
دمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منتهی الارب ). || نفخ . نفث . پف کردن . فوت کردن . نفس از میان دو لب غنچه کرده بیرون دادن چنان...