کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فک اعلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فک اعلی
لغتنامه دهخدا
فک اعلی . [ ف َک ْ ک ِ اَ لا] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کلمه ٔ «فک » شود.
-
واژههای مشابه
-
فَکُّ
فرهنگ واژگان قرآن
آزاد كردن - باز كردن
-
maxilla, superior maxillary bone, supramaxilla, upper jaw, upper jaw bone
فک بالا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] هریک از دو استخوان نامنظمی که بخش اعظم استخوانبندی قسمت میانی صورت را تشکیل میدهند و در ساختار کام و کف حفرۀ چشم و حفرۀ اشکی نقش دارند متـ . بَرواره
-
mandible, mandibula, inferior maxillary bone, lower jaw, lower jaw bone, lower maxilla, submaxilla
فک پایین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] استخوان نعلیشکل متحرکی که بخش تحتانی استخوانبندی صورت و چارچوب استخوانی کف دهان را تشکیل میدهد متـ . زیرواره
-
Halichoerus grypus
فک خاکستری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ فکیان و راستۀ گوشتخوارسانان که رنگ نرِ آنها عموماً سیاه با رگههای خاکستری و رنگ ماده خاکستری روشن با رگههای سیاه است
-
Otariidae
فکگوشداریان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] تیرهای از راستۀ گوشتخوارسانان که بالههای شنای جلوی آنها بزرگ و برای حرکت در زیر آب مناسب است و سری شبیه به سگ دارند و میتوانند بر روی زمین راه بروند و بدوند
-
فک اسفل
لغتنامه دهخدا
فک اسفل . [ ف َک ْ ک ِ اَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ذیل کلمه ٔ «فک » شود.
-
فک چال
لغتنامه دهخدا
فک چال . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، دارای 430 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش برنج و غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
مشی فک
لغتنامه دهخدا
مشی فک . [ م ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بید (بیدمشک ) است که در آمل آن را مشی فک میخوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 194). رجوع به مشک فیک شود.
-
استخوان فک
دیکشنری فارسی به عربی
عظم الفک
-
فک (آرواره)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârvâra / fak طاری: ârvâra طامه ای: arvâra / fak طرقی: ârvâra کشه ای: fak نطنزی: ârvâra / fak
-
retrognathic
فکپسرفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] 1. مربوط به پسرفتگی فک 2. دارای پسرفتگی فک
-
prognathous, prognathic
فکپیشآمده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] 1. مربوط به پیشآمدگی فک 2. دارای پیشآمدگی فک
-
Phoca vitulina
فک خالدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ فکیان و راستۀ گوشتخوارسانان که پوست آنها لکههایی تیرهتر از رنگ اصلی بدن دارد