کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فکندنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فکندنی
لغتنامه دهخدا
فکندنی . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) افکندنی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فکندن و افکندنی شود.
-
جستوجو در متن
-
درنک
لغتنامه دهخدا
درنک . [ دِ ن ِ ] (ع اِ) نوعی از فکندنی . (منتهی الارب ). طنفسة و گلیم و فرش . (از اقرب الموارد). نوعی از گلیم و فرش . (ناظم الاطباء). نوعی از جامه ٔ افکندنی یا گستردنی . (آنندراج ). ج ، دَرانک . (اقرب الموارد). و رجوع به درنکة شود.
-
جغبت
لغتنامه دهخدا
جغبت . [ ج َ ب َ ] (اِ) پنبه و پشمی را گویند که در نهالی و توشک و لحاف و امثال آن نهند. (برهان ). آکنه . جغبوت . چغبت . جبغوت . آکین . آگین . حشو : آن ریش نیست جغبت دلال خانه هاست وقت جماع زیر حریفان فکندنی است . طیان .رجوع به آکنه و جغبوت و چغبت شود...
-
درنوک
لغتنامه دهخدا
درنوک . [ دُ ] (ع اِ) نوعی از جامه یا فکندنی و یا پارچه ٔ گستردنی . (منتهی الارب ). جامه و یا فرش که پرز داشته باشد و پشم شتر را بدان تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). درنیک . گویند اصل آن عربی نیست ، و از قدیم آنرا بکار برده اند. (از المعرب جوالیقی ). ...
-
چبغت
لغتنامه دهخدا
چبغت . [ چ َ غ ُ ] (اِ) نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. (برهان ). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن را چبغوت ، با واو، نیز گفته ان...
-
فکندن
لغتنامه دهخدا
فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص ) افکندن . (فرهنگ فارسی معین ). انداختن . پرتاب کردن : گر کس بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی به فلاخن . رودکی . سخن بفکند منبر و دار راز سوراخ بیرون کشد مار را. بوشکور.گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر ...
-
حریف
لغتنامه دهخدا
حریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد مهره ٔ مهربر بساط قلندر اندازیم . خاقانی . || دوست نامشروع زن . فاسق زن : آن ریش نیست چغب...