کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فکار
/fakār/
معنی
= فگار: ◻︎ از تبسم لب شیرینش همیشد خسته / وز اشارت رخ نیکوش همیگشت فکار (انوری: ۱۵۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
hurt
-
جستوجوی دقیق
-
فکار
لغتنامه دهخدا
فکار. [ ف َ ] (ص ) رجوع به فگار شود.
-
فکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] fakār = فگار: ◻︎ از تبسم لب شیرینش همیشد خسته / وز اشارت رخ نیکوش همیگشت فکار (انوری: ۱۵۵).
-
واژههای مشابه
-
دل فکار
لغتنامه دهخدا
دل فکار. [ دِ ف َ] (ص مرکب ) دل فگار. دل افگار. رجوع به دل فگار شود.
-
خلا فکار
دیکشنری فارسی به عربی
متجاوز
-
جستوجو در متن
-
متجاوز
دیکشنری عربی به فارسی
تجاوزکار , عهد شکن , متخلف , خلا فکار , خاطي , متجاوز
-
شکار داشتن
لغتنامه دهخدا
شکارداشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) ناراحت و فکار داشتن . آزرده ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || مسخر داشتن . رام و مطیع و مغلوب داشتن : لاجرم اکنون جهان شکار من است گرچه همی داشت او شکار مرا.ناصرخسرو.
-
نعمت
لغتنامه دهخدا
نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ (قاضی ...) علامه عباسی ، از دانشمندان و پارسی گویان هندوستان است و با میرزا باقی معاصر بوده است . او راست :جائی که عرض درد دهد دل فکار توروی زمین چو عرصه ٔ محشر بهم خورد.(از مقالات الشعراء ص 817).
-
ریاض
لغتنامه دهخدا
ریاض . (اِخ ) همدانی (یا بروجردی ). میرزا محمدجعفر ازگویندگان و علمای ریاضی و موسیقی قرن سیزدهم هجری بود و بسال 1268 هَ .ق . درگذشت . ابیات زیر از اوست :هرکه را پیشه کمال است و بضاعت هنر است غالب آن است که با ساده رخانش نظر است راستی هر که نداردسر سو...
-
انیسی
لغتنامه دهخدا
انیسی . [ اَ ] (اِخ ) (مولانا...) از معاصران صادقی کتابدار و از شاعران عصر صفوی است . مؤلف مجمع الخواص درباره ٔ او نویسد: وی در شهرستان همدان مشغول خطیبی است . شخصی پاک طینت ، خوش اعتقاد است و باوجودی که خطیبی خوش طبع هم هست گویند وقتی خرش گم میشود ...
-
دل شکن
لغتنامه دهخدا
دل شکن . [ دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دلشکن . دل شکننده . شکننده ٔ دل . هر چیز که حزن و اندوه آورد. (ناظم الاطباء) : یکی کار پیش آمدم دل شکن که نتوان ستودنش بر انجمن . فردوسی .ز طومار آن نامه ٔ دل شکن چو طومار پیچید برخویشتن . نظامی .زین واقعه چرخ دل شک...
-
خسته کردن
لغتنامه دهخدا
خسته کردن . [ خ َ ت َ / ت ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) خستن . مجروح کردن . جراحت رساندن . جرح . (یادداشت بخط مؤلف ). تعقیر. (منتهی الارب ). تکلیم . (تاج المصادر بیهقی ). عقر. (منتهی الارب ). قَرح . (دهار). کلم . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) : سپه را همه دل ش...
-
نشکنج
لغتنامه دهخدا
نشکنج . [ن ِ ک ُ ] (اِ) گرفتن گوشت کسی به دو سرانگشت یا بدو سر ناخن چنان که به درد آید. (غیاث اللغات ). گرفتن اعضا با دو سر انگشت یا دوسر ناخن دست ، چنانکه به درد آید. (از برهان قاطع). به ناخن گرفتن . (لغت فرس اسدی ص 56) (صحاح الفرس ص 55). گرفتن بدن ...
-
فحل
لغتنامه دهخدا
فحل . [ ف َ ] (ع مص ) گزیدن جهت گشنی شتران خود گشن برگزیده را. (منتهی الارب ): فحل الابل ؛ ارسل فیها فحلاً. || گشن گذاشتن در شتران . (منتهی الارب ). اختیار کردن گشن برای شتر ماده . (اقرب الموارد). || (ص ، اِ) گشن از هر حیوان . ج ، فحول ، فحولة، افحل ...