کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فژاگن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فژاگن
/fažāgen/
معنی
چرکین؛ چرکآلود؛ پلید: ◻︎ فژاگن نیَم سالخورده نیَم / اَبَر جفت بیدادکرده نیَم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فژاگن
لغتنامه دهخدا
فژاگن . [ ف َ گ ِ ] (ص مرکب ) فژاک .چرکن و چرک آلود و پلشت و پلید. فژآگین : گفت دینی را که این دینار بودکین فژاگن موش را پروار بود (!) رودکی .فژاگن همه سال خورده نیَم وبر جفت بیدادکرده نیَم . بوشکور.تا کی همی درایی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن...
-
فژاگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] ‹فژاگین، پژاگین، پژاگن، فژگن› [قدیمی] fažāgen چرکین؛ چرکآلود؛ پلید: ◻︎ فژاگن نیَم سالخورده نیَم / اَبَر جفت بیدادکرده نیَم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
-
جستوجو در متن
-
فژگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] [قدیمی] fazgen = فژاگن
-
فژاگین
لغتنامه دهخدا
فژاگین . [ ف َ ] (ص مرکب ) فژاگن . چرکن . چرک آلود.پلید و پلشت . (برهان ). رجوع به فژاک و فژاگن شود.
-
فژاگین
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص مر.) = فژاگن : چرکین ، چرک آلود.
-
فژغند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] ‹فژغنده، فژگند، فرغند، فرغنده› [قدیمی] fažqand ۱. = فژاگن۲. (اسم) (زیستشناسی) = عشقه
-
پژاگن
لغتنامه دهخدا
پژاگن . [ پ َ گ ِ ] (ص مرکب ) فژاگن . پژوین . ناشسته . آلوده به ریم . پلید. چرکن . زشت . دَنِس :لطیف و جوانم چو گل در بهارپژاگن نیم سالخورده نیم . ابوشکور.و رجوع به فژاگن شود.
-
فژگن
لغتنامه دهخدا
فژگن . [ ف َ گ ِ ] (ص مرکب ) چرکن . (برهان ). فژاکن . فژاگن . فژاگین . فژاک . رجوع به این کلمات شود.
-
فژاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] [قدیمی] fažāk = فژاگن: ◻︎ زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
-
فژه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] [قدیمی] faže فژاگن: ◻︎ واین فژهپیر ز بهر تو مرا خوار گرفت / برهاناد از او ایزد جبار مرا (رودکی: ۴۹۲).
-
فژگند
لغتنامه دهخدا
فژگند. [ ف َ گ َ ](ص مرکب ) فژغند. چرک آلود. پلید. چرکن . (برهان ). فژاکن . فژاگن . فژغند. فژگنده . رجوع به این کلمات شود.
-
پیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pix ۱. چرک؛ شوخ؛ وسخ: ◻︎ همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفتهست (عمارۀ مروزی: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).۲. فضله.
-
پلید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پلیت› palid ۱. ناپاک؛ آلوده؛ نجس: ◻︎ منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند (سنائی۲: ۶۱۹).۲. چرکین؛ فژاک؛ فژاگن؛ فژاگین.
-
فژگنده
لغتنامه دهخدا
فژگنده . [ ف َ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فژغنده . پلید. چرکن . چرک آلود. (برهان ). رجوع به فژ، فژه ،فژاکن ، فژاگن ، فژاگین ، فژغنده ، فژگند و فژگن شود.