کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فژاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فژاک
/fažāk/
معنی
= فژاگن: ◻︎ زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فژاک
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص مر.) چرکین ، پلید.
-
فژاک
لغتنامه دهخدا
فژاک . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: فژ + اک ، پسوند نسبت و اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلشت و چرکن و چرک آلود و پلید. (برهان ) : زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک . طیان .همانا که چون تو فژاک آمدم وگر چون تو ابله فغاک آمدم . اسدی ....
-
فژاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] [قدیمی] fažāk = فژاگن: ◻︎ زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
-
جستوجو در متن
-
فزاک
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص .) نک فژاک .
-
فژاگین
لغتنامه دهخدا
فژاگین . [ ف َ ] (ص مرکب ) فژاگن . چرکن . چرک آلود.پلید و پلشت . (برهان ). رجوع به فژاک و فژاگن شود.
-
فژگن
لغتنامه دهخدا
فژگن . [ ف َ گ ِ ] (ص مرکب ) چرکن . (برهان ). فژاکن . فژاگن . فژاگین . فژاک . رجوع به این کلمات شود.
-
پلید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پلیت› palid ۱. ناپاک؛ آلوده؛ نجس: ◻︎ منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند (سنائی۲: ۶۱۹).۲. چرکین؛ فژاک؛ فژاگن؛ فژاگین.
-
فژاگن
لغتنامه دهخدا
فژاگن . [ ف َ گ ِ ] (ص مرکب ) فژاک .چرکن و چرک آلود و پلشت و پلید. فژآگین : گفت دینی را که این دینار بودکین فژاگن موش را پروار بود (!) رودکی .فژاگن همه سال خورده نیَم وبر جفت بیدادکرده نیَم . بوشکور.تا کی همی درایی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن...
-
فزاک
لغتنامه دهخدا
فزاک . [ ف َ ] (اِ) فرق سر و کله ٔ سر. || (ص ) پلید و مردار و پلشت . (برهان ). فژاک .فژاکن . فژاگین . پژاگن . فزه . فژه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلید. چرکن و چرک آلود. (آنندراج ) : همانا که چون تو فزاک آمدم دگر چون تو ابله فغاک آمدم .اسدی .
-
فژاکن
لغتنامه دهخدا
فژاکن . [ ف َ ک ِ ] (ص مرکب ) پژاگن . فژگن . فژاگین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی فژاک است که چرکن و چرک آلود و پلید و پلشت باشد. (برهان ). گویا صحیح این کلمه با کاف فارسی و مرکب از فژ + آگن ، مخفف آگین است و در کتابت نسخه ٔ فرهنگها به کاف تازی ...
-
موی ریختن
لغتنامه دهخدا
موی ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مو ریختن . ریختن موی سر و صورت انسان . ریختن موی تن جانوران . ریختن موی بر اثر پیری یا بیماری . (از یادداشت مؤلف ) : از دهان تو همی آید فژاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک . طیان .|| ترسیدن . هراسیدن . سخت واهمه داشتن از ک...
-
هباک
لغتنامه دهخدا
هباک . [ هََ ] (اِ) تارک سر. (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان ) (انجمن آرا). چکاد. هپاک : یکی گرز زد ترک را بر هباک کز اسب اندرآمد همانگه به خاک . فردوسی .زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او به کردار مغاک . طیان مرغزی .کسی که س...
-
فژ
لغتنامه دهخدا
فژ. [ ف َ ] (اِ) چرک وریم و سخ . (از برهان ). پژ. فژه . رجوع به فژاک ، فژاکن و فژاگین شود. || غم و رنج : بدانست کآن گفتن اوست کژدلش ز آتش غم برآورد فژ. فردوسی . || یال . بش . (یادداشت بخط مؤلف ) :ستیزه ای بدل عاشقان به ساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان...
-
فژغند
لغتنامه دهخدا
فژغند. [ ف َ غ َ ] (ص مرکب ) چیزی پلید و چرکین را گویند. (برهان ). فژگن . فژاک . فژاگن . فژاگین : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غرزآن گنده دهان تو وز آن بینی فژغند. عماره . || (اِ) به معنی عشقه هم آمده است وآن گیاهی باشد که بر درخت پیچد. (برهان ) :...