کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فَعَلَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فَعَلَ
فرهنگ واژگان قرآن
انجام داد
-
واژههای مشابه
-
فعل
واژگان مترادف و متضاد
۱. عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش ۲. اثر، تاثیر ۳. شغل، مشغله ۴. رفتار،
-
verb
فعل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] یکی از مقولههای اصلی واژگانی و عنصر اصلی گزاره در جمله که بر فعالیت یا فرایند دلالت دارد و تمایزاتی صرفی مانند زمان و شخص و شمار و نمود و وجه و جهت را نشان میدهد
-
فعل
فرهنگ واژههای سره
کنش، کارواژه
-
فعل
فرهنگ فارسی معین
(فِ عْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انجام دادن ، رفتار کردن . 2 - (اِمص .) عمل ، رفتار. 3 - (اِ.) کلمه ای که دلالت بر انجام کار یا وقوع حالتی در یکی از زمان ها می کند.
-
فعل
لغتنامه دهخدا
فعل . [ ف َ ] (ع مص ) کردن کار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فعل
لغتنامه دهخدا
فعل . [ ف ِ ] (ع اِ) حرکت مردم . (منتهی الارب ). اسم حدث و آن کنایت از حرکت انسان است . (از اقرب الموارد). کردار یا کنایت از عملی است متعدی . ج ، فِعال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فعال ، افعال . جج ، افاعیل . (فرهنگ فارسی معین ). علم ، مق...
-
فعل
لغتنامه دهخدا
فعل . [ ف ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ فعال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فعل
دیکشنری عربی به فارسی
کنش , فعل , کردار , حقيقت , فرمان قانون , اعلاميه , پيمان , سرگذشت , پرده نمابش(مثل پرده اول) , کنش کردن , کار کردن , رفتار کردن , اثر کردن , بازي کردن , نمايش دادن , تقليد کردن , مرتکب شدن , به کار انداختن , کلمه , لغت , مربوط به صدا
-
فعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: افعال، جمعالجمع: افاعیل] fe'l ۱. عمل؛ کار؛ کردار.۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بر وقوع امری یا کاری در زمان معین دلالت میکند.۳. (اسم مصدر) انجام دادن عملی.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] نیرنگ.〈 فعل امر: (ادبی) در دستور زبان،...
-
فِعْلَ
فرهنگ واژگان قرآن
انجام دادن
-
فُعِلَ
فرهنگ واژگان قرآن
انجام داده شد
-
فعل
دیکشنری فارسی به عربی
فعل
-
transitive verb
فعل گذرا، فعل متعدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← گذرا