کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فَضْلِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قاضی فضل
لغتنامه دهخدا
قاضی فضل . [ ف َ ] (اِخ ) یا فضیل . رجوع به قاضی جمالی بکری شود.
-
فضل برمکی
لغتنامه دهخدا
فضل برمکی . [ ف َ ل ِ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به فضل بن یحیی برمکی شود.
-
فضل بصری
لغتنامه دهخدا
فضل بصری . [ ف َ ل ِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن فضل القضبانی النحوی البصری . در نحو و لغت و عربیت فاضل بود، کتابی در نحو نوشت و او راست : حواشی صحاح و کتاب الامالی و کتاب الصفوة فی اشعار العرب . (از روضات الجنات ص 524). از مردم بصره و نابینا بود....
-
فضل دادن
لغتنامه دهخدا
فضل دادن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) برتری و ترجیح دادن . بهتر دانستن و بهتر و برتر شمردن : آن کس که هر دو دید، مر ایوان خواجه رابسیار فضل داد بر ایوان کسروی . فرخی .رجوع به فضل شود.
-
فضل داشتن
لغتنامه دهخدا
فضل داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) برتری داشتن . ترجیح داشتن . بهتر بودن : حکمت و علم بر محال و دروغ فضل دارد چو بر حنوط بخور. ناصرخسرو.آدمی فضل بر دگر حیوان بجوانمردی و ادب دارد.سعدی .
-
فضل ذوالریاستین
لغتنامه دهخدا
فضل ذوالریاستین . [ ف َ ل ِذُرْ ریا س َ ت َ ] (اِخ ) رجوع به ذوالریاستین شود.
-
فضل ربیع
لغتنامه دهخدا
فضل ربیع. [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) فضل بن ربیع وزیر هارون الرشید : هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا. خاقانی .چون فصل ربیعی نه که چو فضل ربیعی کز جود طبیعی همه لطفی و نمائی . خاقانی .هزار فصل بدیع است و صد چوفضل ربیعهزار مرغ چو ...
-
فضل رقاشی
لغتنامه دهخدا
فضل رقاشی . [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابن الرقاشی شود.
-
فضل سهل
لغتنامه دهخدا
فضل سهل . [ ف َ ل ِ س َ ] (اِخ )فضل بن سهل ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
-
فضل طبرسی
لغتنامه دهخدا
فضل طبرسی . [ ف َ ل ِ طَ ب َ ] (اِخ ) وی در قرن یازدهم هجری مفتی شافعیان مکه بود. او را شعر است و کتابی در عروض و به سال 1084 هَ . ق . درگذشته است . (از الاعلام زرکلی ).
-
فضل قضبانی
لغتنامه دهخدا
فضل قضبانی . [ ف َ ل ِ ق َ ] (اِخ ) رجوع به فضل بصری شود.
-
فضل کردن
لغتنامه دهخدا
فضل کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لطف کردن . عنایت کردن . توجه کردن : فضل کن ، مگذارکز مشتی خسیس چون منی در دور تو باشد حزین . خاقانی .خدایا فضل کن گنج قناعت چو بخشیدی و دادی ملک ایمان . سعدی . || بخشیدن . احسان : ای صاحب مال فضل کن بر درویش گر فض...
-
فضل نهادن
لغتنامه دهخدا
فضل نهادن . [ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیح دادن . برتر دانستن : آدمیزاد نیک محضر باش تا ترا بر دواب فضل نهند.سعدی (صاحبیه ).
-
فضل آباد
لغتنامه دهخدا
فضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند، که دارای 144 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
فضل آباد
لغتنامه دهخدا
فضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 168 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، پنبه و زیره است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).