کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوت گردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طول چیزی برحسب فوت
دیکشنری فارسی به عربی
فلم
-
فوت و آب
فرهنگ گنجواژه
روان. درسهایم را فوت و آبم= خوب میدانم
-
فوت و فن
فرهنگ گنجواژه
اسرار نهفته و اصول اساسی و کار و خم و چم، راه کار.
-
فوت و فَند
فرهنگ گنجواژه
اسرار نهفته و اصول اساسی، خم و چم.
-
فوت و کیش کردن
فرهنگ گنجواژه
با علامت رفتار کردن.
-
فوت و موت
فرهنگ گنجواژه
مرگ و میر.
-
سوت و فوت
فرهنگ گنجواژه
دعا خواندن.
-
فوت کاسهگری
لهجه و گویش تهرانی
لِم کار
-
یارد(63 اینچ یا 3 فوت)
دیکشنری فارسی به عربی
ساحة
-
فوت (مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ)
دیکشنری فارسی به عربی
قدم
-
واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت در ساعت
دیکشنری فارسی به عربی
عقدة
-
جستوجو در متن
-
فوتیدن
لغتنامه دهخدا
فوتیدن . [ ف َ / فُو دَ ] (مص جعلی ) فوت کردن و درگذشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : و ایشان در بَلْده ٔ سمرقند متوطن شد، اینجا فوتیده اند. (رساله ٔ قندیه ). رجوع به فوت ، فوت شدن ، فوت کردن و فوت گردیدن شود.
-
املیساس
لغتنامه دهخدا
املیساس . [ اِ ] (ع مص ) فوت شدن . || نرم و تابان گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
ریغ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = ریق : (عا.) مدفوع ، گه . ؛ ~ ش در آمدن ~کنایه از: ضعیف و ناتوان گردیدن . ؛~ رحمت را سر کشیدن : کنایه از: مردن ، فوت کردن .
-
ربغ
لغتنامه دهخدا
ربغ. [ رَ ب َ ] (ع مص ) گرفتن چیزی را بوقت . حادث گشتن و پیدا شدن آن پیش از آنکه فوت کند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || فراخ عیش گردیدن . (ناظم الاطباء).