کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فندق سیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فندق سیم
لغتنامه دهخدا
فندق سیم . [ ف َ دُ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از ستاره های آسمان باشد. (آنندراج ) (برهان ).
-
واژههای مشابه
-
ابن فندق
لغتنامه دهخدا
ابن فندق . [ اِ ن ُف ُ دُ ] (اِخ ) رجوع به علی بیهقی ابن زید... شود.
-
فندق زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) (مص ل .) بشکن زدن ، با انگشتان دست صدا درآوردن .
-
فندق شکستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ تَ)(مص ل .) کنایه از: بوسه دادن و بوسه گرفتن .
-
فندق بند
لغتنامه دهخدا
فندق بند. [ ف َ دُب َ ] (اِ مرکب ) سرهای انگشتان که به حنا رنگ کرده باشند. (آنندراج ). رجوع به فندق بستن و فندقچه شود.
-
فندق زدن
لغتنامه دهخدا
فندق زدن . [ ف َ دُ زَ دَ ] (مص مرکب ) آن باشد که دست چپ را مشت کرده و سرانگشت سبابه ٔ دست راست را به نوعی مابین انگشت وسطی و سبابه ٔ دست چپ زنند که از آن صدا برآید، چنانکه در میان لولیان و مطربان مستعمل است . (آنندراج ). بشکن زدن . رجوع به فندق زنان...
-
فندق زنان
لغتنامه دهخدا
فندق زنان . [ ف َ دُ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال فندق زدن . در حال بشکن زدن : فلک فندق زنان در عهد پیری به صیتش رقص دوران مینماید.شرف شفروه (از آنندراج ).
-
فندق شکل
لغتنامه دهخدا
فندق شکل . [ ف َ دُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) گنبدی . کروی شکل . به کنایت ، فلک : این فندق شکل فستقی رنگ بر فندقه ٔ سرم زند سنگ .نظامی .
-
فندق شکن
لغتنامه دهخدا
فندق شکن . [ ف َ دُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آلتی که بدان پوست فندق شکسته و مغز بیرون آورند. (یادداشت مؤلف ). || آنکه بوسه بر زیبایان زند. نعت فاعلی مرخم از فندق شکستن به معنی بوسه زدن : ما به بوسه بر لب ساقی شده فندق شکن او فغان زآن پسته ٔ شک...
-
فندق بستن
لغتنامه دهخدا
فندق بستن . [ ف َ دُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) سرانگشتان به حنا رنگین کردن . (غیاث ). حنا بستن به سرانگشتان ، چنانکه به فندق ماند. (آنندراج ). فندقی کردن : از سر انگشت حسرت میخورم خونابهاکز حنا جانانه فندق بسته بر عنابها. رهی شاپور (از آنندراج ).رجوع به ف...
-
فندق شکستن
لغتنامه دهخدا
فندق شکستن . [ ف َ دُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بوسه دادن و گرفتن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث ) (بهارعجم ) (برهان ). شاهدی برای این معنی به نظر نرسید.
-
فندق هندو
لغتنامه دهخدا
فندق هندو. [ ف َ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فندق هندی . رجوع به فندق هندی شود.
-
فندق هندی
لغتنامه دهخدا
فندق هندی . [ ف َ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته است که به هندی ریتهه نامند. (مخزن الادویه ). گیاهی است از تیره ٔ بُقولات که در غالب نواحی آمریکا و آفریقا و آسیا از جمله جنوب ایران میروید. شاخه هایش دارای خارهایی است به رنگ زرد و در قاعده ٔ...
-
فندق زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] fandoqzanān بشکنزنان.