کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فنة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فنة
لغتنامه دهخدا
فنة. [ ف َن ْ ن َ ] (ع اِ) ساعت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندکی از روزگار. (از اقرب الموارد). || مدت . (منتهی الارب ).
-
فنة
لغتنامه دهخدا
فنة. [ ف ُن ْ ن َ ](ع اِ) گیاه بسیار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
فنه
لغتنامه دهخدا
فنه . [ ] (اِ) نام نوایی که مطربان زنند. (یادداشت مؤلف ) : بامدادان بر چکک زن ، چاشتگاهان بر شخج نیم روزان بر لبینا، شامگاهان بر فنه .منوچهری .
-
فنه
لغتنامه دهخدا
فنه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (اِ) فنک . آس . قرساق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فنگ شود.
-
واژههای همآوا
-
فِنت
لهجه و گویش تهرانی
فن،طور:چه فنتی=چگونه
-
جستوجو در متن
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (ع اِ) حیوانی که پوست و موئی نرم دارد و از آن پوستین کنند و نوک دم آن سیاه است . قاقم . || فنک . فنه . فرسان . (زمخشری ).
-
فرسان
لغتنامه دهخدا
فرسان . [ ف َ ] (اِ) نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. (برهان ). فنک . فنه . آس . (یادداشت به خط مؤلف ). هر جانوری که از پوست آن پوستین سازند. (ناظم الاطباء).
-
خیاط
لغتنامه دهخدا
خیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) حنا. او یکی از پزشکان عرب بود و کتاب لمعة اختباریة و فنة فی الحمی التیفوئیدیة از اوست . (از معجم المطبوعات ).
-
کار غلامان
لغتنامه دهخدا
کار غلامان . [ رِ غ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کار خوب ، چه اغنیای ایران غلامان را بیشتر بکسب فنون مثل حدادی و نجاری و زرگری و نقاشی و مانندآن مشغول دارند و در هر فن یک فنه سازند از این رو کار خوب را کار غلامان گویند. (آنندراج ) : آن بی جو...
-
طیاب
لغتنامه دهخدا
طیاب . [ طُی ْ یا] (ع ص ، اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شی ٌٔ طُیاب ؛ نیک خوش . نیک پاک . نیک پاکیزه .(منتهی الارب ) (آنندراج ). و شاید مأخوذ از طیبت که فارسیان آن را در مورد خوشگوئی و خوش سخنی استعمال میکنند باشد، چه یاقوت در ج 2 از م...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن احمدبن ابراهیم میدانی نیشابوری ادیب . ابن خلکان گوید: او ادیبی فاضل و عارف بلغت و از خصیصین ابوالحسن واحدی صاحب تفسیر بود و سپس نزد دانشمندان دیگر بتکمیل دانش خویش پرداخت و در فن عربیّت خصوصاً در لغت و...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن ابراهیم المیدانی النیشابوری . مکنی به ابوالفضل . عبدالغافر گوید: میدان محله ای از نیشابور است که احمد بدانجا ساکن بود و از این رو به میدانی معروف شد و او ادیبی فاضل و عالمی نحوی و لغوی بود و چنانکه عبدالغافرب...