کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فلکی
/falaki/
معنی
۱. مربوط به فلک؛ سماوی.
۲. [قدیمی] منجم؛ ستارهشناس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آسمانی، سماوی
۲. اخترشمار، اخترشناس، منجم
دیکشنری
heavenly
-
جستوجوی دقیق
-
فلکی
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسمانی، سماوی ۲. اخترشمار، اخترشناس، منجم
-
فلکی
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به فلک ، آسمانی . 2 - عالم علم فلک . 3 - منجم ، ستاره شمار.
-
فلکی
لغتنامه دهخدا
فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) اسماعیل بن مصطفی (یا اسماعیل پاشا) فلکی . از علمای ریاضی دان مصر و اصلاً ترک است . ولادت و تحصیل او در قاهره بود و تحصیلات عالی خود را در پاریس پایان داد. مدرسه ٔ علوم مهندسی قاهره را او تأسیس کرد. او راست : بهجة الطالب فی ...
-
فلکی
لغتنامه دهخدا
فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) جعفربن محمد. مکنی به ابومعشر. رجوع به ابومعشر بلخی شود.
-
فلکی
لغتنامه دهخدا
فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) شروانی ، نجم الدین (یا افصح الدین ) ابوالنظام محمد فلکی شروانی . از شاعران بزرگ اواخر قرن ششم هجری است . مولدش شهر شماخی ، مستقر شروانشاهان بود، و «فلکی » از آن روی تخلص میکرد که در اوایل عمر به تحصیل نجوم اشتغال داشت ، چنان...
-
فلکی
لغتنامه دهخدا
فلکی . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) محمودپاشا، محمود حمدی فلکی . مهندس ریاضی ، از علمای مصر. در شهر حصة متولد شد و دراسکندریه و سپس در قاهره به تحصیل پرداخت و به سمت استاد ریاضی و علوم مدرسه ٔ بولاق تعیین شد. به سال 1275 هَ . ق . عضو «المعهد العلمی المصری » گر...
-
فلکی
لغتنامه دهخدا
فلکی . [ف َ ل َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به فلک . (از اقرب الموارد). آسمانی . سماوی . (یادداشت مؤلف ) : این بوی سای ، این فلکی هاون میسایدم به دسته ٔ آزارش . ناصرخسرو. || به کنایت ، بلند و مهم و ارزنده . بلند همچون آسمان . عالی : مأمون گویند همتی ف...
-
فلکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به فلک) [عربی. فارسی] falaki ۱. مربوط به فلک؛ سماوی.۲. [قدیمی] منجم؛ ستارهشناس.
-
واژههای مشابه
-
فلکي
دیکشنری عربی به فارسی
ستاره شناس , اخترشناس , منجم
-
فلکي
دیکشنری عربی به فارسی
نجومي , عظيم , بيشمار , وابسته به علم هيلت
-
نفس فلکی
لغتنامه دهخدا
نفس فلکی . [ ن َ س ِ ف َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلاسفه عنصر فلکی را جدا و ممتاز از عناصر زمینی می دانند و برای افلاک دو نفس قائل اند یکی نفس منطبعه و دیگری نفس ناطقه .(فرهنگ علوم عقلی ص 81). رجوع به فلک و افلاک شود.
-
صور فلکی
لغتنامه دهخدا
صور فلکی . [ ص ُ وَ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجموعه هائی از ستارگان که برای شناختن و تمیز آنها ستاره شناسان بهر یک نام حیوانی یا چیز دیگر داده اند که بیش و کم آن مجموعه بدان حیوان یا شی ٔ شبیه تواند بود. و نزد قدما صور مزبور چهل و هشت بود...
-
علی فلکی
لغتنامه دهخدا
علی فلکی . [ ع َ ی ِ ف َ ل َ ](اِخ ) ابن حسین بن احمدبن حسن بن قاسم بن حسن بن علی همدانی . مشهور به فلکی و مکنی به ابوالفضل . وی محدث و حافظ بود و در شعبان سال 427 هَ . ق . در نیشابور درگذشت . او راست : 1- کتاب القاب المحدثین . 2- منتهی الکمال فی معر...
-
constellation
صورت فلکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] مجموعهای از ستارهها که از زمین نزدیک به هم دیده میشوند و به شکل خاصی تصور میشوند متـ . صورت