کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فلاک
لغتنامه دهخدا
فلاک . [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فلکة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَلَکة شود.
-
سنگوک
لغتنامه دهخدا
سنگوک . [ س َ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
فُلْکِ
فرهنگ واژگان قرآن
كشتي - كشتي ها (هم يک کشتي را فلک ميگويند و هم جمع کشتيها را. جمع فلکه )
-
شنلوک
لغتنامه دهخدا
شنلوک . [ ش َ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک را گویند و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند و بعربی فلکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بادریسه ٔ دوک باشد و آن را به تازی فلکه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء).
-
ولاده
فرهنگ فارسی معین
(وِ دِ یا دَ) (اِ.) قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه .
-
فلک
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ) (اِ.) فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
-
بادرقیه
لغتنامه دهخدا
بادرقیه . [ ] (اِ) آن بود که زنان بر دوک کنند و بتازی آنرا فلکه خوانند. (اوبهی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ).
-
valve
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیر فلکه، شیر، دریچه، سوپاپ، لامپ، در، سر پوش، بشکل دریچه یا سوپاپ
-
شنگوک
لغتنامه دهخدا
شنگوک . [ ش َ ] (اِ) مصحف شنگرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).شنگور. شنلوک . چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند که بعربی فلکه گویند. شنلوک . (از برهان ) (از آنندراج ).
-
ولاده
لغتنامه دهخدا
ولاده . [ وِ دَ / دِ ] (اِ) چرم یا چوب مدوری را گویند که در گلوی دوک کنند تا ریسمان که رشته شود از دوک بیرون نرود، و آن را به عربی فلکه خوانند. (برهان ) (از آنندراج ) (سروری ).
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ ~فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل .
-
میدان
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - پهنه زمین ، عرصه . 2 - محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه . ج . میادین . 3 - زمین یا محوطة بازی و مسابقه .
-
اسکابة
لغتنامه دهخدا
اسکابة. [ اِ ب َ ] (ع اِ) اُسکوبة. فلکه که بر سر خنورهای سرتنگ روغن و مانند آن نهندیا پاره ٔ چوب که در شکاف خیک کنند. (منتهی الارب ).
-
بادریسکی
لغتنامه دهخدا
بادریسکی . [ س َ ] (اِ) بعربی آنرا فلکی نامند، چه فلکه ٔ دوک بفارسی قسمی مروارید بادریسه است . (از الجماهر بیرونی ص 125).
-
ضفعانة
لغتنامه دهخدا
ضفعانة. [ ض َ ن َ ] (ع اِ) بار سعدانه خاردار گرد مانند فلکه ٔ دوک ، و لاتراها اذا هاج السعدان و انتثر ثمره الا مُسلَنقیة قد نَشرت عن شوکها و انتصبت لعدم من یطؤها. (منتهی الارب ).