کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فلک
/falak/
معنی
چوبی که در آن ریسمان کوتاهی بسته شده و پاهای شخص مجرم را به آن میبستند و با چوب یا تازیانه میزدند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آسمان، چرخ، سپهر، طارم، عالم، فضا، گردون
برابر فارسی
سپهر
دیکشنری
bastinado, firmament, heaven, sky, welkin
-
جستوجوی دقیق
-
فلک
واژگان مترادف و متضاد
آسمان، چرخ، سپهر، طارم، عالم، فضا، گردون
-
فلک
واژگان مترادف و متضاد
سفینه، غراب، کشتی، ناو
-
فلک
فرهنگ واژههای سره
سپهر
-
فلک
فرهنگ فارسی معین
(فُ لْ) [ ع . ] (اِ.) کشتی ، سفینه .
-
فلک
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ) (اِ.) فلکه ، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
-
فلک
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) آسمان ، سپهر، گردون .
-
فلک
لغتنامه دهخدا
فلک . [ ف َ ] (ع مص ) گرد شدن پستان دختر.گردپستان شدن دختر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فلک
لغتنامه دهخدا
فلک . [ ف َ ل َ ] (اِ) آلتی چوبین که تسمه ای در وسط آن قرار داده کف پای بی ادبان و مجرمان را بدان بسته چوب زنند. (فرهنگ فارسی معین ). دو سرتسمه به چوب متصل است و برای چوب زدن پای مجرم را میان تسمه و چوب قرار داده و چوب را میگردانند تا تسمه دور آن بپی...
-
فلک
لغتنامه دهخدا
فلک . [ ف َ ل َ ] (ع اِ) چرخ . گردون .سپهر. ج ، افلاک ، فُلُک . (منتهی الارب ). جای گردش ستارگان . ج ، افلاک ، فلک [ ف ُ ل ُ / ف ُ ]. (اقرب الموارد). مجموع آسمان به عقیده ٔ قدما. (فرهنگ فارسی معین ). آسمان . چرخ . گردون . سپهر. سماء. از بابلی پولوکو ...
-
فلک
لغتنامه دهخدا
فلک . [ ف َ ل ِ ] (ع ص ) مرد گرداستخوان درشت پیوند. || مرد دردگین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فلک
لغتنامه دهخدا
فلک . [ ف ُ ] (ع اِ) کشتی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
-
فلک
لغتنامه دهخدا
فلک . [ ف ُ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند که دارای 166 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و زعفران است . کاردستی مردم آنجا قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
فلک
لغتنامه دهخدا
فلک . [ ف ُ ل ُ] (ع اِ) ج ِ فَلَک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: فلق] ‹فلکه› falak چوبی که در آن ریسمان کوتاهی بسته شده و پاهای شخص مجرم را به آن میبستند و با چوب یا تازیانه میزدند.
-
فلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: افلاک] falak ۱. سپهر؛ گردون.۲. (نجوم) هریک از طبقات هفتگانه یا نهگانۀ آسمان.