کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فلش
/feleš/
معنی
علامتی بهشکل «(» برای نشان دادن مسیر یا جهت یا برای اشاره کردن به چیزی؛ پیکان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیکان، سهم
برابر فارسی
پیکان
فعل
بن گذشته: فلش زد
بن حال: فلش زن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلش
واژگان مترادف و متضاد
پیکان، سهم
-
فلش
فرهنگ واژههای سره
پیکان
-
فلش
فرهنگ فارسی معین
(فِ لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - تیر، پیکان ، ناوک . 2 - چیزی که به شکل تیر باشد.
-
فلش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: flèche] feleš علامتی بهشکل «(» برای نشان دادن مسیر یا جهت یا برای اشاره کردن به چیزی؛ پیکان.
-
جستوجو در متن
-
arrows
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فلش ها
-
frows
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فلش
-
flash welding
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جوش فلش
-
shoulder flash
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شانه فلش
-
flash in the pan
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فلش در تابه
-
arrow wood
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چوب فلش
-
flash-freeze
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فلش مموری
-
broad arrow
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فلش گسترده
-
flash camera
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوربین فلش
-
heat flash
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گرما فلش