کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلح
لغتنامه دهخدا
فلح . [ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده ٔ تخم برآورده . (فهرست مخزن الادویه ).
-
فلح
لغتنامه دهخدا
فلح . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن زمین را جهت کشت کاری . || فریفتن . || بد سگالیدن . (منتهی الارب ). || دغلی نمودن . || کاستن در حق خرید و فروخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فلاحت شود.
-
فلح
لغتنامه دهخدا
فلح . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) فلاح در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ). رجوع به فلاح شود.
-
واژههای همآوا
-
فله
فرهنگ فارسی معین
(فَ لُِ) (اِ.) اجناسی که به صورت کیلویی و غیر بسته بندی فروخته شود.
-
فله
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ یا فُ لَّ) (اِ.) آغوز، شیر اول گاو یا گوسفند پس از زاییدن .
-
فله
لغتنامه دهخدا
فله . [ ف َل ْ ل َ / ل ِ / ف َ ل َ / ل ِ / ف ُل ْ ل َ / ل ِ / ف ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایه ٔ پنیر گردد. آغوز. لبا. (فرهنگ فارسی معین ). زهک . لبا. آغوز. گورماست . ماک . (یادداشت مؤلف ) : کنیزک با طب...
-
فله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پله› [قدیمی] fa(o)l[l]e = آغوز: ◻︎ نوآیینمطربان داریم و بربطهای گوینده / مساعدساقیان داریم و ساعدهای چون فلّه (منوچهری: ۲۱۳).
-
جستوجو در متن
-
فلوح
لغتنامه دهخدا
فلوح . [ ف ُ ] (ع اِ) شکافها. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). ج ِ فَلْح . رجوع به فَلْح شود.
-
ذومروان
لغتنامه دهخدا
ذومروان . [ ] (اِخ )لقب عمران بن فلح است . (از ابن الکلبی از المرصع).
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ُ ] (اِخ ) موضعی است به فلح و آن را رحی المثل نیز نامند. (منتهی الارب ).
-
دغلی
لغتنامه دهخدا
دغلی . [ دَ غ َ ] (حامص ) حرام زادگی و عیاری و مکاری و ناراستی . (برهان ) (از آنندراج ). تزویر و خیانت و فساد و ناراستی و عیاری و حرامزادگی . (ناظم الاطباء). آرنگ . (از برهان ).خَون . عَملة. مَغالة. (از منتهی الارب ) : ازچنان شاه و سروری چو علی گر کس...
-
لهابة
لغتنامه دهخدا
لهابة. [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) رودباری است از ناحیه ٔ شواجن . (منتهی الارب ). خَبر بالشواجن فی دیار ضبة فیه رکایا عذبة تخترقة طریق بطن فلح کانه جمع لهب کله عن الازهری ... و حولها القرعاء و الرماة و وج ّ ولصاف و طویلع کان فیه وقعة بین بنی ضبة و العبشمیین ق...
-
مفتخر
لغتنامه دهخدا
مفتخر. [ م ُت َ خ ِ ] (ع ص ) نازنده و مآثر کهنه را شمارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مأخوذ از تازی ، کسی که دارای بزرگی شود و افتخار حاصل کرده باشد. (ناظم الاطباء). سرفراز. سرافراز. سربلند. مباهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این به هند اوفت...