کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فلج
/falaj/
معنی
۱. (پزشکی) عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی.
۲. (صفت) [عامیانه] مبتلا به این عارضه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افلیج، زمینگیر، معلول
دیکشنری
paralysis, paralytic
-
جستوجوی دقیق
-
فلج
واژگان مترادف و متضاد
افلیج، زمینگیر، معلول
-
فلج
فرهنگ فارسی معین
(فَ لْ) (اِ.) قفل ، زنجیر پشت در.
-
فلج
فرهنگ فارسی معین
(فَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کجی پای . 2 - در فارسی به معنی سستی و نق ص در اعضای بدن .
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ] (اِ) زنجیر در. کلیدان در. غلق . (یادداشت مؤلف ) : در به فلجم کرده بودم استواردر کلیدان اندرون هشتم مدنگ . علی قرط اندکانی .دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست فروبند در خانه به فلج و به پژاوند.رودکی .
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است ، و گویند بطن فلج ، واقع در طریق بصره و حمی ضریه ، و نیز گویند فلج ازآن ِ بنی عنبر است در راه رخیل به محازه که اول دهناء است . (معجم البلدان ). یکی از قراء بنی عامربن صعصعةاست در راه عقیق به حجر به یک روزه راه بر راه...
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب ). || نیمه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فلوج . || جوی خرد. (منتهی الارب ). رجوع به فُلُج شود. || (مص ) فیروزی و رستگاری یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قسمت کردن . || دونیم ساختن . || زمین شکا...
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ابهررود شهرستان زنجان دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و انگور است . این ده را پلک هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه دارای 40 تن سکنه . آب آن از قنات و محصولش غله ، پنبه و ابریشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف َ ل َ ] (ع اِ)جوی خرد. ج ، افلاج . || (اِمص ) گشادگی میان هر دو پای و میان دندانهای پیش ، یا عام است . || (مص ) فالج زده گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) کجی پای . (فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عوام فارسی زبانان ، فا...
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف ِ ] (ع اِ) نیمه و نصف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فلوج . (منتهی الارب ). || پیمانه ٔ معروفی است ، و نیز پیمانه ای است که به سریانی «فالغ» گویند. (از اقرب الموارد). پیمانه ای است . (منتهی الارب ).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف ُ ](ع اِمص ) پیروزی و رستگاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماه . (اقرب الموارد).
-
فلج
لغتنامه دهخدا
فلج . [ ف ُ ل ُ ] (اِخ ) نام بتی بوده است ازآن ِ بنی طی در نجد، و آن در وسط اجاء قرار داشته و بصورت تلی سرخ فام شبیه انسان بوده و دو شمشیر داشته که حارث بن ابی شمشیر آنها را بدان حمایل کرده بود و علی بن ابی طالب (ع ) این دو شمشیر را به حضور پیغمبر آو...
-
فلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] falaj ۱. (پزشکی) عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی.۲. (صفت) [عامیانه] مبتلا به این عارضه.
-
واژههای مشابه
-
paralysis, palsy
فلج 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] 1. توقف کامل یا جزئی عملکرد حرکتی بخشی از بدن که معمولاً ناشی از آسیبدیدگی (lesion) ماهیچه یا عصب مربوط به آن بخش است 2. توسعاً، خلل در عملکرد حسی متـ . فلجی