کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلاکت بار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فلاکت بار
دیکشنری
calamitous, desolate, sore, unhappy, woebegone, wretched
-
جستوجوی دقیق
-
فلاکت بار
لغتنامه دهخدا
فلاکت بار. [ ف َ ک َ ] (نف مرکب ) فلاکت بارنده . آنچه فلاکتش هویدا باشد. حاکی از نکبت و بدبختی : وضع فلاکت باری داشت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلاکت شود.
-
واژههای مشابه
-
فلاکت و هلاکت
فرهنگ گنجواژه
فقرو نابودی.
-
واژههای همآوا
-
فلاکتبار
واژگان مترادف و متضاد
فلاکتآمیز، مفلوکانه، نکبتآلود
-
جستوجو در متن
-
serfhood
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرزمین، بردگی، غلامی، برزگری فلاکت بار
-
serfdom
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سربازی، بردگی، غلامی، برزگری فلاکت بار
-
serfdoms
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرخپوستان، بردگی، غلامی، برزگری فلاکت بار
-
عارف قزوینی
لغتنامه دهخدا
عارف قزوینی . [ رِ ف ِ ق َ ] (اِخ ) نام وی میرزا ابوالقاسم معروف به عارف قزوینی فرزند ملاهادی وکیل است . به سال 1300 هَ . ق . / 1262 هَ . ش . در قزوین متولد شد. تحصیلات مقدماتی معمول عصر خود را که عبارت از فارسی و صرف و نحو عربی و دیگر مسائل ادبی بود...
-
زحل
لغتنامه دهخدا
زحل . [ زُ ح َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سیاره که بر فلک هفتم تابد و آن نحس اکبر است . و در مدار بضمتین است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ستاره ای است از ستارگان . این اسم ممنوع الصرف است .(منتهی الارب ). کیوان و آن ستاره ای است در آسمان هفتم . (مهذب الاسماء) ...
-
اسکندر
لغتنامه دهخدا
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن آمینتاس . پادشاه مقدونیه . هردوت گوید (کتاب هشتم ، بند 133 - 144): زمانی که یونانیان در جزیره ٔ دِلُس بودند، مردونیه پس از گذرانیدن زمستان در تسالی ، قشون خود را حرکت داد. قبل از حرکت ، میس نامی را که از مردم اروپا بو...
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (اِخ ) نام شهری به ماوراءالنهر. (صحاح الفرس ). شهری است به ماوراءالنهر که چاچ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام شهری است و مشهور به چاچ است و از آنجا کمان خوب آورند. (از برهان قاطع). شهری است به ماوراءالنهر، چند تن از خواجگان نقشبندیه از آن شهرند....
-
رسیدن
لغتنامه دهخدا
رسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) آمدن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 12) (فرهنگ فارسی معین ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آمدن کسی به جایی . قدوم . ورود: رسیدن به خیر؛ خیرمقدم . (یادداشت مؤلف ). در آمدن . (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء) (از حاشیه ٔ...
-
اسکندر
لغتنامه دهخدا
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) مقدونی ، مشهور به اسکندر گُجَسْتَک (ملعون ) یا کبیر (مولد 356، جلوس 336 و وفات 323 ق .م .). اسم این پادشاه مقدونی الکساندر ۞ بود و مورخین عهد قدیم هم چنین نوشته اند ولی مورخین قرون اسلامی او را اسکندر ۞ یا اسکندر الرومی ۞ ...