کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فقیرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فقیرة
لغتنامه دهخدا
فقیرة. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) فقیره . مؤنث فقیر. ج ، فقائر. (منتهی الارب ). ج ، فقیرات ، فقائر، فقراء. (اقرب الموارد) : فقیره ٔ درویشی حامله بود. (گلستان چ یوسفی ص 158). رجوع به فقیر شود.
-
واژههای مشابه
-
فقیره
لغتنامه دهخدا
فقیره . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، دارای 1172 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوبات ، انواع میوه و لبنیات است . صنایع دستی زنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
فقیره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: فقیرَة، مؤنثِ فقیر] [قدیمی] faqire = فقیر
-
جستوجو در متن
-
فقائر
لغتنامه دهخدا
فقائر. [ ف َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فقیرة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فقیرة شود.
-
مسکینة
لغتنامه دهخدا
مسکینة. [ م ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث مسکین . فقیرة. ج ، مسکینات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مسکین وگویند «ها» برای تشبیه است . و رجوع به مسکین شود.
-
لچک به سر
لغتنامه دهخدا
لچک به سر. [ ل َ چ َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زن . || زن ِ ضعیف . زنی ضعیفه یا فقیره در مقام جلب شفقت و رقت گویند: من یک لچک بسری بیش نیستم . من یک لچک بسرم با سه یتیم .
-
درجمله
لغتنامه دهخدا
درجمله . [ دَ ج ُ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) فی الجمله . خلاصه . ملخص . بالاخره : در جمله یکی خط بدیعاست که زان خطصد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست . معزی .درجمله بر این کار اقبال تمام کردم . (کلیله و دمنه ). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. ...
-
نیرنج
لغتنامه دهخدا
نیرنج . [ رَ / ن َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب نیرنگ است . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب ). مکر. حیله .سحر. افسون . (رشیدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). طلسم .جادوئی . (از برهان ) رجوع به نیرنگ شود : مهر مفکن بر این سرای سپنج ک...
-
حامله
لغتنامه دهخدا
حامله . [ م ِ ل َ/ ل ِ ] (از ع ، ص ) تأنیث حامل . برنده . حمل کننده . آنکه بار بر پشت یا بر سر دارد. (مهذب الاسماء). ج ، حاملات . || آبستن . باردار. حامل . زن باردار. حُبْلی ̍. حامله . بارور. بارگرفته . حابله : وآن نار همیدون بزنی حامله ماندوَاندر ش...
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ع ص ) درویش و آن که هیچ ندارد یا آنچه در آن کفایت او شود نداشته باشد یا آن که او را فقر از حرکت و قوت بازداشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گدا. گدای بینوا. مسکین را معمولاً بر کسی اطلاق می کنند که وضع او از فقیر بدتر باشد...
-
آوردن
لغتنامه دهخدا
آوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست به پیش من آریدبسته دو دست . فردوسی .بسیند...
-
ذوالنون
لغتنامه دهخدا
ذوالنون . [ ذُن ْ نو ] (اِخ ) لقب یونس بن متی یعنی صاحب ماهی یا همدم ماهی - و خداوند ماهی یکی از انبیاء بنی اسرائیل است که مبعوث بر اهل نینوی بود و آنرا صاحب الحوت نیز خوانند. در قرآن کریم نام وی در چهار موضع یونس و در یکجا صاحب الحوت و در سوره انبیا...