کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فقراء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فقراء
لغتنامه دهخدا
فقراء. [ ف ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فقیر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کسانی که حرفه ای ندارند یا صاحبان حرفه که حرفه ٔ آنها زندگیشان را کفایت نکند. (از اقرب الموارد) : لیطلق علی الفقراء و المساکین . (تاریخ بیهقی ). کهف ال...
-
واژههای مشابه
-
فُقَرَاءِ
فرهنگ واژگان قرآن
فقيران - تهيدستان- نيازمندان - محتاجان
-
واژههای همآوا
-
فُقَرَاءِ
فرهنگ واژگان قرآن
فقيران - تهيدستان- نيازمندان - محتاجان
-
جستوجو در متن
-
فقرا
فرهنگ فارسی معین
(فُ قَ) [ ع . فقراء ] (اِ. ص .) جِ فقیر؛ 1 - تهی دستان ، تنگ دستان . 2 - عارفان ، درویشان .
-
ضرکاء
لغتنامه دهخدا
ضرکاء. [ ض ُ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضریک . (منتهی الارب ). فقراء بائسین .
-
قزه
لغتنامه دهخدا
قزه . [ ق َ زَ / زِ ] (اِ) جامه ٔ تنگ خطداری که فقراء میپوشند. (ناظم الاطباء).
-
ولیانکوه
لغتنامه دهخدا
ولیانکوه . [ وَ ] (اِخ ) نام کوهی است قریب به شهر تبریز که محله ٔ باغ بیشه که در معنی باغ و بیشه بوده در آنجا واقع است . گویند از کثرت توقف اولیاء و فقراء به این نام معروف شده . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
زاویه ٔ حمراء
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ حمراء. [ ی َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) زاویه ای است منسوب به فقراء (درویشان ) وفائی در جوار جامع عمر (در بیت المقدس ) و تا به امروز باقی است . (از خطط الشام ج 6 ص 154). رجوع به زاویه شود.
-
جعال
لغتنامه دهخدا
جعال . [ ج َ ] (اِخ ) (جعیل ) ابن سراقة الغفاری (یا الضمری ) یکی از صحابه و از فقراء مسلمین بود که در غزوه ٔ احد و دیگر غزوه های پیغمبر همراه وی بود و در واقعه ٔ قرنطیه یک چشمش کور شد و در سال ششم هجرت که پیغامبر به بنی المصطلق سفر کرد وی را بجانشینی...
-
فقرا
لغتنامه دهخدا
فقرا. [ ف ُ ق َ ](ع ص ، اِ) فقراء. مردم مسکین و بی چیز. (یادداشت مؤلف ) : در انبارهای غله باز کردند و غلتها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). فقرا و تنگدستان را مراعات کن . (مجالس سعدی ). فقرا را به بی سروپایی معیوب گردان...
-
فقیرة
لغتنامه دهخدا
فقیرة. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) فقیره . مؤنث فقیر. ج ، فقائر. (منتهی الارب ). ج ، فقیرات ، فقائر، فقراء. (اقرب الموارد) : فقیره ٔ درویشی حامله بود. (گلستان چ یوسفی ص 158). رجوع به فقیر شود.
-
خلواره
لغتنامه دهخدا
خلواره . [ خ ُل ْ رَ / رِ ] (اِ) آتش گَوَن و بُتَه که پس از پختن نان در تنور نانوایی و غیره ماند و فقراء از آن آتش برایگان برای خود برگیرند گرم داشتن کرسی یا خانه را. صَلَه . صابی . خاکستر گرم با خرده های آتش . (از یادداشت بخط مؤلف ).