کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فقاهت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فقاهت
/fa(e)qāhat/
معنی
فقیه و آگاه بودن در زمینۀ احکام شرعی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اجتهاد، تفقه
۲. هوشمندی
فعل
بن گذشته: فقاهت کرد
بن حال: فقاهت کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فقاهت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجتهاد، تفقه ۲. هوشمندی
-
فقاهت
فرهنگ فارسی معین
(فَ هَ) [ ع . فقاهة ] (مص ل .) 1 - دانا شدن ، عالم گشتن . 2 - فقیه شدن ، فقیه بودن .
-
فقاهت
لغتنامه دهخدا
فقاهت . [ ف َ هََ ] (ع مص ) فقاهة. فقیه گردیدن . (منتهی الارب ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دانستن علم دین و فقاهت اخص از فقه است ، چه فقه مطلق دانش است . (یادداشت مؤلف ) : به علم و فقاهت معتمدعلیه بود. (تاریخ قم ). || دانستن چیزی ر...
-
فقاهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فَقاهَة] fa(e)qāhat فقیه و آگاه بودن در زمینۀ احکام شرعی.
-
واژههای همآوا
-
فقاحة
لغتنامه دهخدا
فقاحة. [ ف َ ح َ ] (ع اِ) پنجه ٔ دست . (منتهی الارب ). کف دست . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مرجعیت
واژگان مترادف و متضاد
اجتهاد، فقاهت
-
اجتهاد
واژگان مترادف و متضاد
۱. فقاهت، مجتهدی، مرجعیت ۲. استنباط ۳. استادی ۴. جهد، کوشش
-
هوشمندی
واژگان مترادف و متضاد
ادراک، بخردی، خردمندی، دها، ذکاوت، زیرکی، فراست، فقاهت، هوشیاری ≠ بیخردی، نابخردی
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن وهب بن مسلم الفهری ، مکنی به ابومحمد. فقیه و از ائمه است . وی دارای فقاهت و عبادت و حدیث بوده . ازکتب او است : الموطاء کبیر و صغیر در حدیث . عبداﷲ حافظ، ثقه و مجتهد بود. به سال 120 هَ . ق . به مصر متولد شد و در 197 ...
-
افضل
لغتنامه دهخدا
افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) سید غیاث الدین بن سیدحسن . وی بمزید علم و فقاهت از اکثر سادات مشهد مقدس ممتاز و مستثنی بود و سالهای فراوان در آن ولایت بمنصب شیخ الاسلامی و فیصل قضایای شرعیه اقدام می فرمود. (از رجال حبیب السیر ص 170).
-
دانشمندی
لغتنامه دهخدا
دانشمندی . [ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) حالت دانشمند. کیفیت و چگونگی دانشمند. || با دانش بودن . دانشی بودن . عالمی . عالم بودن . دانشوری : چیست دانی سر دلداری و دانشمندی آن روا دار که گر بر تو رود بپسندی . سعدی .|| فقاهت . فقیهی . || عقل و خرد و زیرکی و ...
-
معتمد علیه
لغتنامه دهخدا
معتمد علیه . [ م ُ ت َ م َ دُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه بروی در چیزی اعتماد می کنند. صادق و امین و بادیانت و درست و راست . (ناظم الاطباء). مورد اعتماد. مورد اطمینان : تا به اوج ارادت برسید و مقرب حضرت سلطان و مشارالیه و معتمد علیه گشت . (گل...
-
حجةالاسلام بروجردی
لغتنامه دهخدا
حجةالاسلام بروجردی . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ اِ م ِ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) حاج ملا اسداﷲ مجتهد بروجردی مشهور به حجةالاسلام . فرزند حاج عبداﷲ. از اکابر علمای امامیه و در اواخر عمر خود ادعای اعلمیت نمود، او باب علم را مفتوح میدانست و در فقاهت مشربی مکاشفانه داشته...